نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

اناربانو و پسرهایش

   1387-04-01– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


 

داستان "اناربانو و پسرهایش"* داستان کوتاهی‌ است از گلی ترقی**، نویسنده‌ی مقیم پاریس. داستان در فرودگاه مهرآباد و پرواز به فرانسه آغاز می‌شود. از همان آغاز داستان نه‌تنها کلافگی، خستگی و بی‌خوابی راوی اول‌شخص زن داستان، بلکه دودلی و سرگردانی زنی که می‌رود به سفر، اما دلش در وطن است و حتی وسوسه‌ی ماندنی که در دهانش مزه‌مزه می‌کند، به خواننده منتقل می‌گردد.

نویسنده در همان پاراگراف نخست داستان سرگردانی، دلتنگی و اضطراب زن را در تصاویری زنده تجسم می‌بخشد. بغضی پنهانی و حسی تلخ که زن مسافر در مسافرت‌های ابدی‌اش آموخته و در تن و جانش رسوب یافته، اما او یاد گرفته که اشکش را همچون حس‌هایش فرو دهد و برود تا بتواند دل بکند، تا بتواند برود.

در حینی که بازرسان فرودگاه تهران به تبرزین قدیمی که زن برای پسرش از بازار کهنه‌فروشان خریده مشکوک می‌شوند و زن باید این سو و آن سو بدود تا سرانجام تبرزین را به باربری هدیه بدهد تا بتواند راهی شود، پیرزنی از او می‌خواهد که پرسشنامه‌ی گمرکی‌اش را برایش پر کند.

مشکل تنها پرسش‌نامه نیست، "خانم پیر، گیج و مضطرب، سر جایش ایستاده و به اطراف نگاه می‌کند، راهش را بلد نیست". بنابراین مثل سایه دنبال راوی است. راوی ذهنیش هزار جاست و دلش شور می‌زند که شاید ممنوع‌الخروج باشد و یا به چهره‌هایی می‌اندیشد که شاید هرگز نبیند. طبیعی است که در این حال و هوا هر مسافر بخواهد تنها باشد و نه بار دیگری را نیز بر دوش بکشد.

پیرزن که اناربانو چناری نام دارد و بیش از هشتاد سال سن، از دهات یزد آمده تا به سوئد برود و از آنجا که معلم ده به او گفته که سوئد حتی در تابستان هم سرد است، آنقدر لباس روی هم پوشیده که دارد می‌پزد و دائماً عرق می‌ریزد. از یزد تا تهران را سه ‌روز با اتوبوس در راه گذرانده و حال خسته و کوفته و گیج راهی سوئد است.

ننه‌اناری بی‌سواد است اما از طریق معلم مدرسه‌ی ده برای پسرهایش نامه می‌نویسد. همسرش مرده و فقط دو پسر دارد که هر دو بیش از یک دهه است که در سوئد به سر می‌برند. پسرها از بی‌کسی‌ و سرمای سخت سوئد می‌نویسند و تصمیم دارند به آمریکا مهاجرت کنند.

اناربانو در همان دقایق کوتاه و تند که از راوی در فرودگاه کمک می‌خواهد و نیز در هواپیما در فواصلی که چشمان راوی باز است، زندگی خود را روایت می‌کند. دیگر راوی می‌داند که اناربانو پدر و مادری نداشته و زیر درخت انار بزرگ شده و بجای شیر آب انار نوشیده.
و حتی از محتویات ساک‌های بزرگ و سنگینش آگاه می‌شود. ساک‌هایی پر از خرت و پرت و انار و بادنجان.

پسرهای اناربانو فکر کرده‌اند با فرستادن یک بلیط برای مادر هشتاد و سه ساله، وی می‌تواند خودش هواپیمایش را در پاریس عوض کند و صحیح و سالم به گوتنبرگ وارد شود. مادر می‌گوید که می‌خواهد پیش از مرگ‌اش پسرهایش را ببیند، آنان را ببوسد و سپس با خیال راحت بمیرد.

سه روز پس از رسیدن به پاریس راوی بلیط اناربانو را در جیب روپوش‌اش می‌یابد. بلیط اناربانو در جیب راوی مانده و معلوم نیست که بر سر پیرزن در فرودگاه پاریس چه آمده است. راوی از فرودگاه گرفته تا به سفارت جمهوری اسلامی تلفن می‌زند، اما اثری از پیرزن نمی‌یابد. و خواننده همراه با راوی می‌اندیشد که بر سر اناربانو چه باید آمده باشد؟ چراکه داستان به قدری صمیمی نگاشته شده که فضای آن خواننده را دربرمی‌گیرد.

اناربانویی که سواد فارسی ندارد، حال باید خودش را با پرواز تهران ـ پاریس ـ گوتنبرگ به سوئد برساند. بدون راهنما و سپرده به امان خدا تا شاید ایرانی‌ای آن وسط پیدا شود که به داد پیرزن برسد. هرچند اغلب ایرانیان در کمک کردن دریغی ندارند، اما در سفرهای هوایی همه خسته‌اند و عجله دارند. راوی که تا مرحله‌ای به اناربانو در فرودگاه کمک می‌کند، پس از آنکه به سراغ چمدان‌اش می‌رود، اثری از آن نمی‌یابد و باید ساعت‌ها صبر کند تا چمدانش را از انبار فرودگاه بیرون بیاورند.

اناربانو نماد زنی است که فرزندانش قربانی پناهندگی یا مهاجرت شده‌اند. می‌نویسم قربانی، چراکه از مهاجرت خود راضی نیستند، وگرنه تصمیم عوض کردن کشور خود را نمی‌گرفتند، بویژه که هر مهاجری یک بار مزه‌ی ورود به کشوری بیگانه را برای زندگی مداوم چشیده و حال مهاجرت به کشوری دیگر معنای سرخوردگی در مهاجرت نخست را دارد و شروعی دیگر، آغازی نو، این‌بار در سنینی بالاتر. سرخوردگی‌ای که در بی‌کسی، بی‌کاری و سرما ریشه دارد.

اما قربانی بزرگ این مهاجرت اناربانوست که به هنگامه‌ی پیری تنهای تنهاست و میوه‌های زندگی‌اش را اگر پس از دهه‌ای بخواهد ببیند، به چه سفری باید تن دهد.

آرزوی بزرگ او دیدن فرزندانش است تا پس از آن با آرامش زندگی‌اش را بدرود گوید. اما این دیدار نیز آسان نیست. هفت‌خانی است که پیرزن نه قواعد و نه زبانش را می‌داند و تازه اگر هم به مقصد برسد، معلوم نیست که چگونه باید با پسر بزرگش که عصبانی‌مزاج و جوشی و انتقام‌جوست کنار بیاید. چگونه حرف عروس سوئدی‌اش را بفهمد و یا پسر کوچکترش که موهایش را بور کرده، زیرابرو برداشته، شبیه دخترها شده، ساز می‌زند و در عروسی‌ها می‌خواند چگونه با او روبرو خواهد شد.

اما همه این‌ها در صورتی است که پیرزن به مقصد برسد. اناربانویی که بدون بلیت در فرودگاه فرانسه آواره مانده است، با کفش‌هایی که زیر بغل زده و نگاهش احتمالا ایرانی‌ای می‌جوید که زبان او را بفهمد و به او کمک کند.

اناربانو و پسرهایش از داستان‌هایی است ک با تمام کوتاهی همواره در ذهن خواننده می‌ماند و ماندگاری هر داستانی نشان از زیبایی و ژرفای روایت دارد.

* منتشر شده در سایت سخن:
http://sokhan.com/80years.asp?id=23014

** گلی ترقی متولد 1318 تهران است. پیش از انقلاب در رشته‌ی فلسفه در آمریکا تحصیل کرده است و در ادامه‌ی تحصیل‌اش در تهران به داستان‌نویسی روی می‌آورد. پس از انقلاب به فرانسه می‌رود و تا حال مقیم فرانسه است.

 

 

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1050