نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

لیلا در جستجوی آزادی

   1387-02-14– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


 

رمان "لیلا در جستجوی آزادی"، نوشته‌ی محمد علافی، نویسنده‌ی مقیم آلمان (فرانکفورت)، به زندگی چندین زن می‌پردازد که همه به گونه‌ای لیلا نام دارند. لیلا‌هایی که با کیوان ـ شخصیت اصلی رمان ـ دررابطه‌اند. چون ذهن سیال که به هر سو می‌رود، ذهن کیوان نیز این‌سو و آن‌سو پرواز می‌کند و ذره‌ذره خواننده در جریان زندگی وی قرار می‌گیرد. کیوان پزشک است، پدرش درگذشته و مادر و عمه‌اش در شهر پدری‌ زندگی می‌کنند.

سی‌سال پیش از انقلاب لیلا مادر کیوان، بخاطر رابطه با مردی مورد غضب مردان خانواده‌اش قرار می‌گیرد، تا جایی که تصمیم به کشتن دخترک می‌گیرند، اما او بطور شگفت‌آوری جان سالم به در می‌برد.

 

پلیس‌ها به او تجاوز می‌کنند و او هر بار احساس می‌کند که ماشینی از رویش رد می‌شود و او یک بار دیگر می‌میرد. دخترک در این لحظات آرزو می‌کند که ای کاش پدرش او را زیر ماشین می‌کشت و او نجات نمی‌یافت. پلیس‌ها از دخترک فاحشه می‌سازند، او را سوار اتوبوس می‌کنند و به کرمانشاه می‌فرستند تا در کاروانسرایی فاحشگی کند.

لیلا اما عاقبت‌ بخیر می‌شود. با مردی مهربان ازدواج می‌کند. نامش را از لیلا به شیرین تغییر می‌دهد. سه پسر به دنیا می‌آورد و زندگی خوشی را می‌گذراند.

نویسنده در رابطه ی کیوان با دختری به نام لیلا ترس و وحشت زوج‌ها را در خیابان‌های تهران بازتاب می‌دهد که برای کمی عشق‌بازی به کوه می‌زنند تا قدری احساس آزادی کنند، اما تا شب نشده باز باید برگردند. لیلا خودش را شب به خانه کیوان دعوت می‌کند و آن دو به یکدیگر عشق می‌ورزند.

برای نخستین بار کیوان با زنی مجرد همبستر می‌شود، چراکه اغلب همبستران او یا روسپیان بوده‌اند و یا زنان شوهردار. کیوان برایش جالب است که باکرگی برای لیلا مهم نیست. فردای این هماغوشی کیوان خبر مرگ پدرش را می‌شنود و راهی شهرشان در صدکیلومتری کرمانشاه می‌شود و پس از بازگشت لیلا را تا مدت‌ها نمی‌یابد. بعد از چهارماه که از لیلا می‌شنود، باکرگی برای وی نقش حیاتی پیدا کرده، چراکه پدرش می‌خواهد او را به زور شوهر دهد و حال لیلا از کیوان می‌خواهد کمکش کند تا پرده‌ی بکارتش را بدوزد.

پس از آنکه عمه‌ می‌میرد، شیرین به تهران می‌رود و با کیوان زندگی می‌کند. کیوان برای مادرش زن جوان همدمی استخدام می‌کند و بدین‌گونه لیلای دیگری در زندگی‌اش وارد می‌شود. لیلایی که بخاطر رابطه با مردی از سوی مردم شهرش طرد شده و سال‌ها پیش با والدینش به تهران مهاجرت کرده است.

هرچه داستان به پیش می‌رود، گره‌های زندگی بازتر می‌شوند. ترس‌ها و رویا‌های کیوان جایش را به عشق می‌دهند. کیوان از زندگی در تنهایی و انزوا بیرون می‌آید، خانواده‌ای خوشبخت تشکیل می‌دهد. مادرش نیز یاری می‌گیرد. دوست و همکارش نیز همسری لایق برمی‌گزیند و همسایه‌اش می‌شود. همه با هم از زندگی‌ای آرام و مملو از شادکامی و عشق و محبت لذت می‌برند. آن هم در یک جمع. حتی عروس و مادرشوهر (برخلاف کلیشه‌ی فرهنگی ـ سنتی جاافتاده) بهترین دوستان یکدیگراند.

هیچ دعوا و سوءتفاهمی میان این جمع پیش نمی‌آید. همه یکدیگر را دوست دارند و درک می‌کنند و زندگی هر روز زیبا و زیباتر می‌شود. "هیچکس مزاحم دیگری نبود، درحالی‌که هر کس برای دیگری بود و همان‌گونه که می‌بایست، همواره آزادانه بود و سخاوتمندانه و با نیت نیک." (ص256)

رمان با تولد لیلایی دیگر و سروده‌ای برای آزادی به پایان می‌رسد.

لیلا سمبل زن ایرانی است که مورد سرکوب فرهنگ پدرسالار قرار می‌گیرد، اما ستیز می‌کند، عشق می‌ورزد و با اعتماد به نفس و مقاومت زندگی خود را بهتر می‌کند. به فرهنگ پدرسالار ایرانی انتقاد می‌شود. درد و رنج زنان در این فرهنگ به چالش گرفته می‌شود و هر زنی به گونه‌ای برای زندگی‌ای آزاد و انسانی تلاش می‌کند.

فلسفه‌ی عشق و پرسش زندگی مسائلی هستند که در رمان از زبان شخصیت‌ها مطرح می‌شوند. و نیز چالش در معنای عشق به معنای آزادی و نه مالکیت.

راوی عاشقان را به تصویر می‌کشد و انسان‌های مدرنی را زیر سئوال می‌برد که راه را به سوی خود گم کرده‌اند. "شاید خدا باید انسان‌های جدیدی بیافریند. این‌بار اما ابتدا زن را بیافریند و از دنده‌ی او مرد و یا کاملاً پدیده‌ی دیگری را." (ص195ـ 196)*

همچنین نگاه به رابطه‌ی جنسی دیگرگونه است. از شیرین انتظار نمی‌رود که با مرگ همسرش زندگی و رابطه‌ی جنسی را بدرود گوید. شیرین در سنین بالا همدم پدر عروسش می‌شود و زندگی مشترک نویی را آغاز می‌کند. عروسی که تمام رازهای زندگی‌اش را به او گفته. سال‌های روسپی‌گری در نوجوانی و خانواده‌ی متعصب و متحجری که اسباب آوارگی و سپس روسپیگری او را فراهم آورده‌اند.

روسپی‌گری اما تنها خاطرات تلخش را بر ذهن شیرین برجای نگذاشته است، بلکه دریایی تجربه هم با خود آورده که شیرین از ذره‌ذره‌ی آن استفاده کرده، تا زندگی سعادتمندی برای همسر و سه پسرش فراهم آورد.

در این رمان درگیری‌ها اغلب در سطح جامعه‌اند و نه در خود شخصیت‌ها و روابط نزدیک زناشویی. بنابراین رابطه‌ها واقعی به نظر نمی‌آیند. مادر کیوان با همسر و بچه‌هایش هیچ مشکلی ندارد و زندگی آرام و شادی را می‌گذراند. کیوان و لیلا نیز زندگی‌ای هارمونیک دارند.

انگار که نیروی عشق جایی برای دلخوری و اختلاف باقی نمی‌گذارد، آنهم عشقی که دائمی است، به مانند زندگی زناشویی بدون جدایی. همین تفاهم بی‌بدیل و اغراق‌آمیز روابط را مصنوعی جلوه می‌دهد، انگار که راوی در آرزوی آرامش و خوشبختی، شخصیت‌هایی غیرواقعی تجسم می‌کند که اگر خشونت دیده‌اند، خشونت را به محبت تبدیل کرده‌اند و نفرت در دل آنان جایی ندارد، بلکه تنها عشق و درک متقابل است که تصویر می‌شود.

از دکتر علافی دلیل فقدان درگیری در زندگی‌های زناشویی در رمانش را پرسیدم که چکیده‌ی آن را می‌خوانید: "با این رمان خواستم نگاه دیگری ارائه دهم، به جای تصاویر تلخ نگاهی مثبت به انسان‌ها. انسان‌های زجرکشیده‌ای که در شرایطی نو قدر رابطه‌ی خود را می‌دانند و برای نگه‌داشتن آن تلاش می‌کنند. رمان تصویری اتوپی ـ عرفانی از روابط زن و شوهر ارائه می‌دهد و نیز زندگی در جمع و جمع‌گرایی. و باز برخلاف دیگر رمان‌های امروز درباره‌ی ایران و ایرانی، پایانی خوش دارد."

*‌ ترجمهی نقل‌قول‌ها از آلمانی به فارسی از نگارنده‌ی این بررسی است.
Allafi, M.H., Leyla auf der Suche nach Freiheit, Glare Verlag, 2005**

 

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=985