نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

عشق، مرهمی بر تنهایی و بیگانگی
     1386-08-26– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


شهرزاد نیوز: "نه ‌دیگر تک، نه ‌دیگر تاب" نام رمانی از حسین نوش‌آذر، نویسنده‌ی مقیم آلمان است. راوی سوم شخص داستان، حکایتش را از زاویه‌ی محدود مردی سی‌وهشت ساله به نام جواد بازگو می‌کند که حرفه‌اش طبابت است. جواد سه روز است که سر کار شبانه‌اش نرفته و حتی خبری هم به رئیسش نداده است. پس از یازده سال زندگی مشترک با همسرش منیر، همسرش برای سه‌هفته او را به قصد آمریکا ترک کرده و حال راوی روز 20 فوریه که کارناوال است، در شهر کوچک آخن از خواب برمی‌خیزد و در خاطر زندگی مشترک‌اش را با منیر و تنهایی حال‌اش را مقایسه می‌کند.

داستان صبح تا عصری را دربرمی‌گیرد. جواد چنان دچار بحران است که خواننده ابتدا تصور می‌کند که منیر برای همیشه او را ترک کرده، اما در نیمه‌های داستان متوجه می‌شود که این تنهایی راوی موقتی‌ست. تنهایی‌ای که اگر قرار باشد همیشگی شود، راوی را از پای می‌اندازد، چراکه تنها رابطه‌ی پایدار و عاطفی‌ که راوی در این پانزده‌سال زندگی در خارج از کشور برقرار کرده، با همسر دوم او منیر است. زوجی که پس از یازده‌سال زندگی مشترک با تمام اختلاف‌نظرها و تفاوت‌ها یکدیگر را دوست دارند.

زنِ نخست مرد آلمانی بوده و چون بیماری روحی داشته، راوی پس از شش‌ ماه زندگی مشترک از او جدا شده است. زندگی‌ای که شاید جواد "ناخواسته سعی می‌کرد سراسر آن شش ماه زناشویی را به تاریک‌ترین و دورترین زاویه‌های ذهن براند." (ص49)

مرد که تمام سال‌های مهاجرت‌اش را در آخن زندگی کرده، حال در این روز به این شهر از منظر دیگری می‌نگرد. شهری که تا حدودی در آن ریشه دوانیده و به گونه‌ای وطن دوم‌اش شده است. "از ایران که به آخن برمی‌گردم، حس می‌کنم وارد خانه‌ام شده‌ام. در همان حال به خودم می‌گویم که اینجا خانه‌ام نیست. آنجا هم البته بیگانه‌ام." (ص29) اما خاطره‌های دور پدری که هنگام وداع به او گفته: "می‌دانم که برمی‌گردی" و مادری که دست‌هایش ـ برای گرم نگه داشتن، برای زنده نگاه داشتن ـ همیشه می‌بافد، همواره با اوست. مادری که شاید اگر سی سال پیش خارج از کشور زندگی می‌کرد، از شوهرش جدا می‌شد.

در حینی که لباس‌های کهنه‌اش را دور می‌اندازد و موها را به قیچی و ریش‌اش را به کارد می‌سپارد و احساس سبکی می‌کند، می‌داند که اندیشه و بار خاطره را نمی‌توان دور ریخت. سال‌های مهاجرتش را در ذهنش مرور می‌کند. سال‌های زندگی در این شهر کوچک، که همه یکدیگر را می‌شناسند و دیگر به ده می‌ماند و نه شهر. همه از زندگی یکدیگر باخبرند. از جدایی‌ها، اختلاف‌های زناشویی و حتی از کسانی که در خیابان مشخص شهر به روسپی‌خانه‌ها راهی دارند. در یکی از این دیدارها در سال‌های دور از روسپی‌خانه‌ها است که مرد به جای خالی عشق در زندگی‌اش پی می‌برد.
سخن از دوستی‌های گذرا و ناپایدار است، همه از گذشته‌ها. دوستانی که تنها خاطره‌ای را بر ذهن برجای گذشته‌اند. سپس مانند دیگر دوستی‌ها از هم پاشیده‌اند. "آخن، شهر آشنایانِ ناآشنا بود؛ شهرِ دوستی‌های زودگذر. شهر سرگذشت‌ها و سرنوشت‌های آشنا و آدم‌های بیگانه با هم." (ص35)

پس در این مرور خاطرات اشاره تنها به دوستان سابق است و نه دوستان فعلی که البته به جز الگا که روس است و فرهنگی نزدیک به راوی دارد، بقیه‌ی دوستان ایرانی‌اند و اگر از آلمانی‌ها سخنی باشد، همه به محیط کار محدود می‌شوند.
راوی در وسوسه‌ی آغازی نو در شهری دیگر و کاری دیگر در کوچه‌های آشنای شهر پرسه می‌زند، به آشنایان و کوچه‌ها و خانه‌های آشنا می‌اندیشد و نمی‌داند که آیا توان آغازی نو را دارد و آیا منیر نیز با او همراهی خواهد کرد یا نه؟
معلق میان زمین و آسمان راوی نه می‌تواند در این شهر که پانزده‌سال نقش وطن را برایش بازی کرده بماند و نه می‌تواند زندگی دیگری را آغاز کند. دنیا برایش حکم قفسی تنگ دارد. نه دیگر شوری در او مانده و نه دیگر شرّی و نام داستان نیز پایان‌بخش این رمان است. "نه دیگر تک. نه دیگر تاب."

حسین نوش‌آذر در این داستان به واقعیت زندگی مهاجرین ایرانی در آلمان نوری می‌افکند. البته از آنجا که راویِ داستان حوصله‌ی بچه ندارد ـ چراکه می‌داند برعکس پدر شدن که راحت است، پدر ماندن سخت است ـ به حوزه‌ی مشکلات بی‌حد و حصر و اختلاف فرهنگی فرزندان مهاجرین با والدینشان وارد نمی‌شود. اما از فقر، تنهایی و بیگانگی در محیطی می‌نویسد که راوی یک‌ دهه‌ و نیم در آن تحصیل و کار کرده، تمام خیابان‌هایش را می‌شناسد، رسم و رسوم مردمش را می‌داند، اما کارناوال‌اش او را به یاد روزهای محرم می‌اندازد.

جواد می‌خواهد به این محیط آشنا به چشم وطن نگاه کند، اما در آن دوستی‌های حتی گذرا نیز دوستی‌ای با میزبانان ندارد، چراکه به تجربه دریافته که محبت آنان ترحم است. بیگانه در ایران، بیگانه در آلمان، تنها رشته‌ی محکمی که راوی را نگه می‌دارد، همسرش منیر است. رشته‌ای که آنقدر در روند زندگی جواد نقش دارد، که کابوس‌ها و خاطره‌های تلخ را برای راوی ملایم‌تر می‌کند و این زوج با عشق و عاطفه‌ی خود از سرمای آب و هوا و رابطه در آلمان می‌کاهند و مرهمی هستند بر بیگانگی در جهانی که پس از مهاجرت، نه‌تنها زادگاه که جهان را برای مهاجر بیگانه جلوه می‌دهد.


*حسین نوش‌آذر، نه دیگر تک، نه دیگر تاب، نشر کتاب (سهراب)، لس آنجلس، 1998

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=711