نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

بدرود با مادر

   1386-12-18– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   


 

داستان بلند "چشم اندازهایی از مادری دور" نوشته‌ی سعید نویسنده‌ی مقیم مونیخ، داستان تبعیدی‌ای است که از مادر و وطن جدا گشته. داستانی که سیما و بوی مادر و وطن را درهم می‌آمیزد و حسرت بی‌مادری و بی‌وطنی راوی ـ و نیز تبعیدیان را ـ به زیبایی و با نثری یگانه به تصویر می‌کشد.

سعید دهه‌هاست که به زبان آلمانی می‌نویسد و آثارش جوایز متعددی را به خود اختصاص داده‌اند و به زبان‌های دیگری ترجمه شده‌اند، اما هنوز اثری از این نویسنده‌ی ایرانی به فارسی ترجمه و منتشر نشده است. سعید از هفده سالگی در آلمان زندگی کرده و تبعیدی دو رژیم شاه و اسلامی است.

هر چند که در هر داستانی میان راوی و نویسنده باید تفاوت گذاشت، در این داستان به نظر می‌آید که راوی خود مؤلف کتاب است. شاید به این خاطر که راوی نویسنده و شغلش نویسندگی‌‌ست. همچون سعید در سال 1947 متولد شده و مانند نویسنده تبعیدی دو رژیم است. او نیز در 17سالگی ایران را به قصد آلمان ترک گفته است. داستان  صمیمی و پراحساس نگاشته شده و در عین حال چندلایه. از زاویه‌ی دید مادر و نیز راوی، در فاصله‌ی یک‌دهه.

داستان در فرودگاه مونیخ آغاز می‌شود. راوی مرد اول‌شخص داستان می‌خواهد برای دیدن مادرش به کانادا برود، چراکه سفارت آلمان در ایران به مادرش ویزا نداده و راوی حال راهی کاناداست تا در خانه‌ی برادر ناتنی‌اش مادرش را پس از دهه‌ها ببیند.

نویسنده چه زیبا وحشت راوی را از دیدار مادر به تصویر می‌کشد. داستانی که در زمان حال حکایت می‌شود و راوی تکه‌تکه خواننده را در ماجرای زندگی‌اش شریک می‌کند. زندگی‌ای بدون مادر.

والدین راوی در زمان حاملگی مادر ـ که دخترکی 14ساله بیش نبوده ـ از یکدیگر جدا شده‌اند و پس از زایمان کودک نزد پدر بزرگ می‌شود. تنها دیدار کوتاه وی با مادرش در سیزده‌سالگی است و حال در سن 43سالگی با پرسش‌های بی‌پایان به کانادا می‌رود تا در طی سه‌ هفته مادرش را بشناسد، دلایل بی‌مادری‌اش را بشنود و باز مادری که بوی وطن را برایش دارد، بدرود گوید.

راوی در هفده‌سالگی برای تحصیل در رشته‌ای فنی به آلمان می‌رود، اما برخلاف خواست پدر نظامی‌اش جذب ادبیات می‌شود. در سال‌های 67ـ 68 جذب انقلاب فرهنگی آلمان می‌شود. انقلابی که به‌گونه‌ای همواره با وی می‌ماند و شیوه‌ی زندگی‌اش را رقم می‌زند. زندگی‌ای ساده بدون ماشین، بدون تلویزیون در آپارتمانی کوچک و یک‌اتاقه.

راوی می‌ترسد. به‌گونه‌ای خوشحال است که سفارت آلمان به مادرش ویزا نداده تا مبادا مادر از شیوه‌ی زندگی او سرخورده شود. اما تنها وحشت از سرخوردگی مادر نیست، بلکه از غلیان احساسات‌اش وحشت دارد. چگونه از یک‌عمر بی‌مادری و سپس بی‌وطنی بگوید. زندگی در آلمان، کشوری سرد. کشوری که پس از دهه‌ها زندگی در آن حس وطن نمی‌دهد، با اینکه زبان آلمانی جایگزین زبان مادری راوی شده است.

دیدار و یادداشت‌های راوی متعلق به سال 1990 هستند و راوی ده‌سال پس از این دیدار داستان زندگی‌اش را می‌نویسد. اگر در کانادا خوشحال است که مادرش از او پرسشی نمی‌کند، پس از ده سال که یادداشت‌ها و سکوت ده‌ساله‌ی مادر را مرور می‌کند، با خشم می‌پرسد که چرا مادر از حس‌های او نپرسیده. از یک عمر بی‌مادری‌اش. از داستان‌هایش. از تبعید و زندگی در آلمان، آن‌گونه که سعید به تصویر می‌کشد:

"آلمان شیوه‌ی تنهایی من است، دیگرگونه بودن‌ام. آلمانی پوسته‌ی این تنهایی‌ست، این دیگرگونه بودن [...] که آلمان شیوه‌ی بیگانه‌ بودن‌ من است."(ص108)*

راوی اما تنها از بیگانه زیستن در آلمان نمی‌نویسد، بلکه از سیاست‌ دولت آلمان نیز می‌نویسد هنگامی‌ که وزیر امور خارجه‌ی وقت آلمان در سال 67 در زمان کشتار هزاران زندانی سیاسی در زندان‌های ایران، در تهران بسر می‌برد و در رسانه‌های آلمان و حتی اروپا صحبتی از این کشتارها نیست.

راوی جدایی‌اش از مادر را نخستین تبعید خود می‌داند. و حال پس از دهه‌ها زندگی در تبعید می‌داند که به هیچ کجا تعلق ندارد. تبعید و جدایی از بدو تولد. کودکی‌ای بدون هم‌بازی. بدون مادر. در تنهایی و ترحم و تمسخر. راوی 17ساله‌ است که تبعید دیگرش آغاز می‌شود. پس از انقلاب وی شش هفته‌ای به ایران بازمی‌گردد، اما باز هم به تبعید روی می‌آورد. در این هفته‌ها از دیدار مادر سر باز می‌زند. "من گیج بودم. آنقدر گیج بودم که نمی‌توانستم مادری هم به آن اضافه کنم."(ص14)

این‌ بار اما با اضطراب ویزای کانادا را پی‌گیری می‌کند و با ترس و ذوقی در هم آمیخته به دیدار مادر می‌رود تا دلایل یک عمر تبعید در تبعیدش را دریابد.

حال که راوی پس از یک دهه به یادداشت‌ها و خاطره‌هایش روی می‌آورد، حس می‌کند که مادر بار خودش را خالی کرده تا به پسرش بگوید که در جدایی از او بی‌تقصیر بوده. که خانواده‌ی پدر راوی همه کفتارهایی بوده‌اند که پسرش را از او گرفته‌اند. که او یک عمر به دنبال پسرش گشته و حال او را یافته، پس از این همه سال، پس از دهه‌ها. اما نخواسته از درد پسر نیز بداند. نپرسیده و حتی لمسش نکرده. دست‌هایی که اگر بر چهره و مو می‌نشستند، شاید می‌توانستند سکوت سنگین رابطه را کمی سبکتر کنند.

راوی یک دهه سکوت مادر را هضم نمی‌کند و نامه‌های بی‌پاسخش را در طول یک سال پس از دیدار. سرخوردگی از این علاقه‌ی کوتاهی که دوام نیافت در امواج واژگان به چشم می‌خورد. "میان ما زمینی وجود ندارد، تنها هواست. هوایی که رقیق‌تر از آن بود که برای آرزوهای کودکی فضایی تشکیل دهد." (ص106) مادر به وطن بازمی‌گردد و پسرش را باری دیگر به جدایی می‌سپارد. این بار با سکوت کشنده‌ای که بازتاب کُنش مادر در کودکی راوی‌ست و داستان با این جملات به پایان می‌رسد:

"من در جستجوی چشم‌اندازهایت بودم. و بی‌پاسخی دیدم. حال شاید تنها آرامش فتح‌شدگان کمکی کند. برای عشقی تازه ـ این بار بدون مادر ـ و بدون وطن. با این امید که عشقی درازمدت باشد."(ص 116ـ 117) و راوی با اینکه از مادر و یار سرخورده است و دیگر عشقی نمی‌خواهد، باز هم داستانش را با آرزوی عشق به پایان می‌برد.

این داستان بدرودی است با مادر، در حینی که به مادر تقدیم شده است.

 

*ترجمه‌ی نقل‌قول‌ها از آلمانی به فارسی از نگارنده‌ی این بررسی است.

SAID, LANDSCHAFTEN EINER FERNEN MUTTER, Verlag C. B. Beck, München 2001

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=893