نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

نوجوانی تلخ مرجان ساتراپی
     1386-09-03– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
   



شهرزاد نیوز: جلد دوم رمان مصور پرسپولیس، نوشته‌ی مرجان ساتراپی با این تصویر آغاز می‌شود که مرجان ایران مذهبی را به قصد اروپای لائیک ترک می‌کند و وارد اتریش می‌شود. با این انتظار که دوست مادرش وی را همچون فرزند خودش می‌پذیرد. وی اما مرجان را به پانسیون راهبه‌ها می‌فرستد. در اتاقی کوچک که مرجان برای نخستین بار در زندگی‌اش با دختر دیگری تقسیم‌اش ‌می‌کند و خودش باید به تنهایی بپزد و بشوید و بخرد.


صبح زود با صدای سشوآر هم‌اتاقی‌اش بیدار می‌شود و به مدرسه‌ای می‌رود که هیچ دوستی در آنجا ندارد، چراکه نیمه‌ی سال به آنجا وارد شده است. تنها ریاضی و طرح‌هایش باعث علاقه‌مندی هم‌کلاسی‌هایش به او می‌شوند.


در پانسیون شبی راهبه‌ای به جای ناسزا به مرجان، همه‌ی ایرانیان را بی‌تربیت می‌نامد و مرجان هم راهبه‌ها را روسپیانی پیش از راهبه شدن‌. این گونه مرجان از پانسیون اخراج می‌شود و با یکی از هم‌کلاسیانش زندگی می‌کند و این آغاز دربه‌دری‌های او در اتریش است. پس از مدتی مرجان برای چهارماه در خوابگاهی مستقر می‌شود که تمام هشت نفر هم‌خانه‌ای‌هایش مردان همجنس‌گرا هستند. مادرش در دیدار از او در اتریش، برایش خوابگاه دیگری می‌یابد که خانم صاحبخانه‌ی وحشتناکی دارد.


در کتاب دومِ مرجان، خواننده با تصاویر کاملاً متفاوتی روبرو می‌شود. نقاشی‌هایش به جای هم‌کلاسی‌های محجبه، پانک‌ها را به تصویر می‌کشد و تصویر و فضای دهه‌ی هشتاد دبیرستان‌های اتریش از سوی دخترکی تنها تجسم می‌یابد که برای اُخت شدن در محیط بیگانه و از دست ندادن دوستانش شبیه پانک‌ها آرایش می‌کند. دوستان آنارشیستی که زندگی را پوچ می‌دانند و هنوز حرف‌های باکونین را قرقره می‌کنند. حشیش را بی‌آنکه در ریه‌اش تو دهد، ادای کشیدن‌اش را درمی‌آورد تا همبستگی خود را به دوستانش نشان دهد. اما طولی نمی‌کشد که نه‌تنها حشیش می‌کشد، بلکه قرص‌های مخدر هم استفاده می‌کند.


در این هنگام مرجان حس می‌کند که از فرهنگ‌اش دور و دورتر می‌شود و به پدر و مادرش خیانت می‌کند. دیگر نمی‌خواهد اخبار جنگ را از رسانه‌ها بشنود. چشم می‌بندد و تلاش می‌کند که همه‌چیز را به فراموشی بسپارد و گاه حتی ملیت‌اش را انکار می‌کند. اما در همین پروسه درمی‌یابد که برای اُخت شدن، وی ابتدا باید بداند که کیست. پس از آن دیگر عادی لباس می‌پوشد و نورمال آرایش می‌کند.


در رابطه با دوستِ پسرش به قاچاق حشیش در مدرسه کشیده می‌شود ولی از ترس تهدید مدیر دست از قاچاق برمی‌دارد. گاه برای پول توجیبی موهای شاگردان مدرسه را کوتاه می‌کند و یا تعطیلات تابستان در کافه‌ای گارسونی می‌کند.
روز تولدش برنامه‌ی سفری دارد، اما قطارش را از دست می‌دهد و به خانه‌ی دوست پسرش که می‌رود، او را با دختری دیگر در بستر می‌بیند. دوست پسری که برای او همه‌ی خانواده بود ناگهان از دست می‌رود و او یک‌باره درمی‌یابد که دوست پسرش فقط از او سوء استفاده کرده و بیش از پیش دچار بحران می‌شود.


مرجان در‌می‌یابد که تمام دوستانش را از دست داده است و تنهای تنهاست. همان شب با خانم صاحب‌خانه هم دعوایش می‌شود و وسایلش را برمی‌دارد و می‌رود. اما او که جایی را ندارد. پس در خیابان می‌خوابد. شبی که به سه ماه تبدیل می‌شود. سه ماه سرد زمستانی اتریش. تنها پس از آنکه خون استفراغ می‌کند و بیهوش می‌شود، در بیمارستان چشم باز می‌کند و تصمیم می‌گیرد که به ایران بازگردد.


پس از چهارسال به ایران بازمی‌گردد. جنگ تمام شده است اما خیابان‌ها اغلب به نام شهدای جنگ تغییر نام داده‌اند. با بازگشت‌اش به ایران از کشتار زندانیان سیاسی سال 67 در زندان باخبر می‌شود.


مرجان اما دچار افسردگی شده است. دنیایش نیز تغییر کرده و دوستان سابقش را دیگر نمی‌فهمد و با شگفتی با خود می‌اندیشد که چگونه در گذشته چنین دوستانی داشته است. افسردگی‌اش چنان دامنه‌دار می‌شود که قرص‌های ضدافسردگی می‌خورد و روزها را یا در هپروت سیر می‌کند و یا در حس پوچی.


از آنجا که مرجان در ایران غربی نگریسته می‌شود و در اروپا ایرانی، حس فقدان هویت و نبود انگیزه‌ی زندگی او را به خودکشی وامی‌دارد. پس از آنکه از خودکشی جان سالم بدر می‌برد، انگیزه‌ی زندگی در او قدرت می‌گیرد. تصمیم می‌گیرد که روال زندگی‌اش را تغییر دهد. از رسیدن به ظاهرش گرفته تا رفتن به پارتی و ورزش تا جایی که مربی ژیمناستیک می‌شود. در دانشگاه پذیرفته می‌شود و در رشته‌ی هنر تحصیل می‌کند.


جشن و شادی در ایران جرم است و مرجان با دختران و پسران جوان جشن می‌گیرد، همراه با ترس و خطر دستگیری، تاجایی که شبی هنگام فرار مردی جوان از پشت بام سقوط می‌کند و می‌میرد.


مرجان در یکی از این پارتی‌ها با همسر آینده‌اش رضا آشنا می‌شود. برای اینکه بتواند با رضا به سفر برود و راحت‌تر با او در ایران زندگی‌ کند، در سن بیست و یک‌ سالگی با رضا ازدواج می‌کند. دانشگاهش را به همراه همسرش به پایان می‌رساند، از او جدا می‌شود و تصمیم می‌گیرد که در فرانسه تحصیل‌اش را ادامه دهد.


برخلاف دوران زیبای اوان کودکی، مرجان نوجوانی سختی را پشت سر می‌گذارد. بدون خانواده، تنهای تنها در کشوری بیگانه روزهای تلخی را می‌گذراند. از شب‌های خیابان‌خوابی‌اش چندان نمی‌نویسد. تصویرهایی نشانگر دخترکی هستند که با وحشت در خیابان‌ها می‌خوابد، در سطل آشغال به دنبال غذا می‌گردد و یا ته‌سیگاری را از روی زمین برمی‌دارد، اما از سه‌ماه دوری از حمام و وسایل بهداشتی و شپش و موش نمی‌نویسد. شاید برای آنکه بغض خواننده‌اش را بیش از این نترکاند.


نقاشی‌های کتاب در کنار تصویرهای زبانی‌ِ کوتاه و جاندار به رمان بُعدی چندگانه می‌دهند و لحن صادقانه‌ی نویسنده که از خود نه قهرمان، بلکه انسانی چندلایه ارائه می‌دهد در زندگی‌ای پرماجرا و پرجنبش با تمام ضعف‌ و قدرت‌های انسانی، به سادگی بر دل خواننده می‌نشیند.


*Marjane Satrapi, Persepolis, Band 2 Jugendjahre, Ueberreuter 2006, 2007

http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=726