نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

ضحـّاک اژدهاوش
  13.04.1388– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
 


هرچند که ضحّاک در شاهنامه عرب شمرده می‌شود، اما ضحّاک پادشاهی ایرانی‌ست که خون‌خواری او در میان ایرانیان اسطوره است. اسطوره‌ی پادشاهی پدرکُش، جوان‌کُش، مردم‌خوار و اژدهافش.

ضحّاک ماردوش

ضحّاک (اژی‌دهاک) پسر مرداس، پس از پیمان با ابلیس پدرش را می‌کشد و بر تخت سلطنت می‌نشیند.

به هنگام پادشاهی ضحّاک، ابلیس در شمایل آشپز برای وی غذاهای لذید گوشتی گوناگونی می‌پزد و چون شاه آرزویی از او می‌خواهد برآورده کند، ابلیس بوسیدن کتف‌های شاه را آرزو می‌کند، که در آن هنگام دو مار سیاه از کتف‌ها می‌رویند.

و باز ابلیس در لباس پزشک برای آرام کردن مارها روزانه مغز دو انسان را به عنوان غذای ماران تجویز می‌کند.

از سوی دیگر در ایران علیه جمشید شورش می‌شود و نامجویان ضحّاک را از کشور تازیان به ایران می‌آورند و پادشاهش می‌کنند.

دو مرد، آشپزی ضحّاک را به عهده می‌گیرند تا هر روز یکی از دو قربانی را نجات بخشند، به این شکل که مغز یک جوان را با مغز گوسفند می‌آمیزند و به ماران می‌خورانند و جوان دیگر را به کوه می‌فرستند.

اگر با آغاز هر پادشاهی در شاهنامه ما اغلب از آبادانی و دادگری شاهان می‌شنویم، پادشاهی ضحّاک دگرگونه است.

کردار خردمندان پنهان می‌شود و کام دیوانگان رواج می‌یابد. هنر و راستی خوار می‌شود و جادویی ارجمند. دست دیوان دراز است و از نیکی تنها به راز می‌توان سخن گفت.

فریدون

چهل سال مانده به اتمام هزاره‌اش، ضحّاک خواب فریدون را می‌بیند و پایان نگون‌بختی‌اش را. بنابراین تلاش می‌کند که او را بیابد و بکشد. اما فرانک، مادر فریدون که همسرش را ضحّاک کشته، فریدون را ابتدا به گاوی شیرده می‌سپارد و سپس به مردی کوهی تا او را پنهانی بپرورد.

گاو پرمایه را ضحّاک می‌یابد و می‌کشد. (این بخش داستان بسیار اسطوره‌ای است و اسطوره‌های آفرینش ایرانیان باستان را بازآفرینی می‌کند که اهریمن ششمین آفریده‌ی اورمزد، یعنی گاو و سپس کیومرث را می‌کشد.)

فریدون جان سالم به در می‌برد و شانزده ساله است که از کوه پایین می‌آید تا کین پدرش را از ضحّاک بگیرد.

کاوه‌ی آهنگر

روزی کاوه نزد ضحّاک می‌رود و دادخواهی می‌کند که شاهی برای توست و "رنج و سختی" برای ما و از او پسرش‌ را پس می‌گیرد که قرار بود خوراک ماران شود.

کاوه سپس به بازار می‌رود و مردم را سوی خود می‌خواند؛ چرم آهنگری‌اش را بر نیزه می‌کند و پرچم کاویانی را برپا می‌دارد؛ علیه ضحّاک برمی‌خیزد و مردم را به هواداری از فریدون فرامی‌خواند.

این‌گونه همه به گِرد فریدون جمع می‌شوند و بر ضحّاک می‌شورند.

شهرناز و ارنواز

شهرناز و ارنواز خواهران (به روایتی دختران) جمشیدند که از آنان در اوستا نیز نام رفته است. آنان زنانی اسطوره‌ای هستند که به بی‌مَرگان می‌مانند. بانوان جمشیدند، سپس ضحاّک (که هزار سال عمر می‌کند) و پس از آن به همسری فریدون درمی‌آیند و از مرگ آنان سخنی نمی‌رود.

آنان را "لرزان چو بید" نزد ضحّاک می‌برند و چاره‌ای برایشان نمی‌ماند که برای زنده ماندن به همسری ضحّاک درآیند. ضحّاک به آنان جادویی و بدخویی می‌آموزاند:

ندانست خود جز بد آموختن / جزاز کشتن و غارت و سوختن

فریدون پس از فتح پایتخت، سر آنان را می‌شوید تا روان‌شان را از تیرگی‌ها و آلودگی‌ها بپالاید.

آنگاه زنان به او بازمی‌گویند که ضحّاک برای نگون ساختن فال اخترشناسان دست به کشتار گسترده‌ی مردم و حیوان زده، تا تنش را در خون آنان بشوید.

پس فریدون ضحّاک را می‌یابد؛ در کوه دماوند به بند می‌کشد و جهانی از او آرامش می‌گیرد.

خیزش مردم و صلح‌خویی فریدون

پادشاهی ضحّاک در سراسر شاهنامه از بسیاری جهات یگانه است. سلطنت ضحّاک با خیزش و شورش مردم برچیده می‌شود؛ همچنین فریدون برخلاف دیگر پادشاهان که کین را با ریختن خون می‌پردازند، ضحّاک را به پند سروش به بند می‌کشد و قاتل پدرش را نمی‌کُشد.

هرچند که در متون پهلوی دلایلی برای نریختن خون ضحّاک آورده‌اند که جهان از خون او پر از حیوانات موذی می‌شود، اما از نگاه امروزه نیز می‌توان دلیل آن را پایان بخشیدن به دور کشتارهای هزاره دید.

فریدونی که به آبادانی و عدالت کمر می‌بندد و فردوسی چه زیبا تجسم می‌بخشد که هر یک از ما می‌توانیم فریدونی باشیم:

فریدون فرّخ فرشته نبود / ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد  دِهش یافت آن نیکویی / تو داد و دِهش کن فِریدون تویی (شاهنامه جلد1، بکوشش خالقی، ص85)

http://www.shahrzadnews.org/index.php?page=2&articleId=1698