نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

تـــــــــاک و انــــــــگور

در ادب فارسی

دکتر بهرام گرامی

 

انگور نشد غوره ما خام سرشتان

از تاک بریدیم و به مینا نرسیدیم

(حزین لاهیجی، 1180-1103 قمری)

تشبیهات و استعارات مربوط به تاک و انگور و دختر رز یا شراب بسیارند و شعر قدیم فارسی سرشار از مضامین بدیع و زیبا درباره آنهاست. رشد سریع و افقی ساقه ناموزون و خمیده تاک اتکای آن را به دار یا درخت دیگر ناگزیر می سازد. برگ پنجه‌ای شکل تاک را به دست و خوشه انگور را به زلف معشوق تشبیه کرده‌اند. دیدگان را به دانه انگور یا عنب مانند کرده‌اند و پرده‌ای از چشم را عنبیه (و پرده‌ای دیگر را زجاجیه) نامیده‌اند. انگور را آبستن شراب و شراب را دختر رز دانسته‌اند، شراب در خم را دختر مستور در حجاب و باده در شیشه را در پس پرده زجاجی گفته‌اند. برای انگور و غوره و سرکه مثل‌های بسیار وجود دارد. سرکه ابرو و سرکه جبین به شخص ترشرو و عبوس کنایه دارد، و زاهد خرقه‌پوش را که در برابر رند باده‌نوش روی در هم کشد چنان خوانده‌اند. در چهار سوره از قرآن کریم به مومنان وعده خمر یا شراب بهشتی داده شده و در دو سوره مسلمانان از خوردن شراب نهی شده‌اند. با این حال، در شعر قدیم فارسی، کمتر نشانی از پرهیز از باده به چشم می‌خورد.

 

"تاک" و "رز" هر دو به معنی درخت یا درختچه انگور هستند و "مو" به همان معنی بیشتر در تکلم عامه بکار می‌رود. تاک به نام علمی Vitis vinifera و از تیره Vitaceae می‌باشد. در زبان انگلیسی انگور را grape، تاک راgrapevine ، تاکستان یا باغ انگور را vineyard، و موکاری یا احداث تاکستان راviticulture می‌گویند. تاک مانند اغلب گیاهان این تیره دارای ساقه رونده (vine) است که با تکیه بر چوب یا درخت یا تکیه‌گاهی دیگر به رشد خود ادامه می‌دهد. ساقه چوبی و ناموزون تاک گره‌دار است و از محل گره‌ها، شاخه‌های فرعی، برگها، پیچک‌ها (tendrils) و میوه ظاهر می‌شود. انگور در بسیاری از نقاط ایران تولید می‌شود. بیت زیر از نظامی گنجوی در هفت پیکر حکایت از آن دارد که انگور ری – همچنان که سیب اصفهان – معروف بوده است:

میوه‌های لطیف طبع فریب                                       از ری انگور و از سپاهان سیب

در شعر و ادب فارسی، هر دو واژه تاک و رز را به معنی درخت انگور به کار برده‌اند. اگر دوران شعر قدیم فارسی را به دو دوره، یکی از رودکی تا حافظ و دیگری – با چند دهه فاصله – از جامی تا فروغی بسطامی، تقسیم کنیم و واژگان رز و تاک را در این دو دوره شمارش نماییم، معلوم می‌شود که در دوره نخست، واژه رز زبانزد شاعران بوده و واژه تاک چندان رایج نبوده است. منوچهری دامغانی، خاقانی، مولوی و حافظ بیش از دیگران و رویهم حدود 100 بار رز و 15 بار تاک را به کار برده‌اند. در اشعار فردوسی، فرخی سیستانی، مسعود سعد سلمان و اوحدی مراغه‌ای نیز رویهم حدود 30 بار واژه رز به کار رفته بی آنکه واژه تاک در شعر آنان دیده شود. دیگر شاعران بنام در آن دوره دو واژه رز و تاک را بسیار به ندرت به کار برده‌اند. در دوره بعد، این روند معکوس گردیده، بطوریکه وحشی بافقی و محتشم کاشانی در برابر 10 بار نام تاک نامی از رز نبرده‌اند و صایب تبریزی در برابر 60 بار واژه رز، بیش از 200 بار از تاک گفته است. یکی از معروفترین قصاید در مورد رز از بشار مرغزی (= مروی، اهل مرو) شاعر قرن چهارم قمری است که سه بیت زیر برگرفته از آن است (1):

رز را خدای از قبل شادی آفرید                                شادی و خرمی ز رز آمد همی پدید

انگور و تاک او نگر و وصف او شنو                        وصف تمام گفت ز من بایدت شنید

از رز بود طعام و هم از رز بود شراب                      از رز بودت نقل و هم از رز بود نبید

در نسخه دیگر: شادی و خرمی همه از رز بود پدید. نبید = شراب.

علاوه بر درخت انگور، رز خود به معنی تاکستان یا باغ انگور یا هر باغ دیگر نیز آمده است، با دو بیت از منوچهری دامغانی:

دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید                           نزدیک رز آید در رز را بگشاید

رزبان تاختنی کرد به شهر از رز خویش                    در رز بست به زنجیر و به قفل از پس و پیش

رزبان = تاکدار، باغبان.

کلمه رزان به جای مفرد رز یا تاک هم به کار رفته است، با دو بیت از منوچهری دامغانی به ترتیب برگرفته از یک قصیده و از مسمط معروف او با مطلع "خیزید و خزآرید که هنگام خزان است" و بعد یک بیت از حافظ:

چون قوس قزح برگ رزان رنگ به رنگند                 در قوس قزح خوشه انگور گمانست

آن برگ رزانست که بر شاخ رزانست                       گویی به مثل پیرهن رنگرزانست

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم                   باده از خون رزان است نه از خون شماست

 

ساقه تاک و رشد آن - برای هر یک از ویژگی های تاک و نحوه رشد و رویش ساقه و شاخه آن مضامین بسیار گفته‌اند. ساقه تاک رشد نا موزون دارد و به اصطلاح "کج و کوله" است. واعظ قزوینی در دو بیت زیر به ترتیب به کج بودن و پیچ داشتن تاک و صایب تبریزی در دو بیت بعد به همین دو صفت اشاره دارد:

از تاک زور باده کجی را برون نبرد                          هموار بد گوهر به نصیحت نمی‌شود

از آن زمان که گزندش رسید از انگور                      نهال تاک از این غصه پیچ و تاب گرفت

تا درین بستان به کف داری عنان اختیار                    گریه‌ای صایب به عذر کجروی چون تاک کن (2)

چه گوهری ز کفش رفته است می‌داند                        به چوب تاک مگویید همچو مار مپیچ

تاک خصلت رویشی رونده، یا به قولی خزنده، دارد و آن را به هر سو میتوان جهت داد، با بیتی از صایب تبریزی:

در مشرب پیاله‌کشان نیست سرکشی                         بر هر طرف که می کشیش تاک می‌رود

بعلاوه، رشد تاک سریع است، با دو شاهد از صایب تبریزی:

به اندک فرصتی تاک از درختان گشت رعناتر             نگردد زیردست آن کس که از اهل کرم باشد

کند چو تاک به نخل بلند دست‌انداز                            دماغ هر که شد از نشئه شراب بلند

هر دو بیت بالا به برگ پنجه‌ای یا دست تاک اشاره دارد.

رشد سریع تاک توام با انعطاف‌پذیری ساقه و رشد آن به هر سمت و سو باغبان یا تاکدار را بر آن می‌دارد که در تربیت و مهار آن بکوشد. در گذشته، بیشتر بدین شیوه عمل می‌شده که تاک را در جوار درختان رفیع و پایدار می‌کاشتند تا به اتکاء بر آن‌ها بالا رود، و برای این منظور – به شرط تناسب شرایط اقلیمی – نخل را بر می‌گزیدند تا ساقه بلند و راست و استوار آن بار این میهمان ناخوانده، ولی دردانه باغبان، را تحمل کند. صایب تبریزی در هشت بیت زیر از این ویژگی تاک مضامین گوناگون و بدیعی پدید آورده است:

در آن گلشن که از هر خار صد گل می‌توان چیدن         چرا چون تاک کس هر لحظه بر شاخ دگر پیچد

منه دل بر وفای چرخ کجرو هوش اگر داری               که دستش هر زمان چون تاک بر دوش دگر باشد

چون تاک سر ز کوچه مستی برآورید                        تا دست حلقه در کمر هر شجر کنید

زین گلستان عاقبت چون باد می‌باید گذشت                 بر درختی هر زمان چون تاک پیچیدن چرا

پست و بلند پیش نسیم خزان یکیست                         چون تاک بر درخت دویدن چه فایده

در دامن تسلیم درآویز که چون تاک                          هر دم نتوان دست به شاخ دگر افکند

یا مرید سرو و گل یا امت شمشاد باش                      دست در هر شاخ همچون تاک بی پروا مزن

امروزه در تاکداری، ارتفاع و جهت رویش تاک را با داربست‌های کوتاه مهار و محدود می‌کنند، به طوریکه خوشه‌ها عموما در دسترس و برداشت آن‌ها آسان است. ولی در گذشته داربست‌ها بلند و به واقع شبیه دار بوده‌اند(3)، و از این رو واعظ قزوینی در دو بیت زیر تاک را که از ثمرش شراب به دست می‌آید به کسی که در خانه‌اش شراب پنهان یابند و به دارش کشند مانند کرده، و بیت سوم از اوحدی مراغه‌ای نیز مضمون دیگری با دار است:

خم‌های می بر آمده گویی ز خانه‌اش                          زان می‌کشند خوشه انگور را بدار

کرده دزدیده ساز برگ نشاط                                     تاک را می‌کشند از آن بر دار

شد زنده جان من به می زان یاد بسیارش کنم              انگور اگر منت دهد من زنده بر دارش کنم

در حالیکه "سلسله تاک" یا "زنحیر تاک" در آثار دیگر شاعران دیده نشده، صایب تبریزی ابیات بسیار در این مورد دارد، با سه بیت انتخابی:

باده در سلسله تاک ندارد آرام                                 لب میگون تو تا بر لب جام آمده است

تا لب ساغر رسید بر لب و دندان او                          سر به ثریا رسید سلسله تاک را

دندان‌های سفید به خوشه ستارگان پروین یا ثریا تشبیه شده است.

جای حیرت نیست گر در خم نمی‌گیرد قرار                  پاره شد زنجیر تاک از باده پر زور من

 

برگ تاک - برگ تاک پنجه ای شکل است و با آن غذای دلمه برگ مو درست می‌کنند. این برگ با پهنک و بریدگیهای آن براستی شبیه دست انسان است و همین شباهت در دهها بیت شعر از شاعران مختلف مضمون قرار گرفته است. یک قلم، صایب تبریزی بیش از 70 بیت در مورد دست تاک دارد. در ابیات برگزیده زیر از او، مضامین بدیعی از دست مراقبت و نگهداری، دست ارادت، دست دعا برای خراباتیان، دست ساغرگیر و ساغرده، دست نوازش و غمگساری، و دست کرم تاک دیده می‌شود:

خطر از لغزش پا نیست مرا در مستی                       طارم تاک به صد دست نگهدار من است

ندارم فرصت خاریدن سر من ز مستی‌ها                    مگر دستی به عذر غفلت من تاک بردارد

تاک اگر دست ارادت برنیارد زاستین                        کیست کز دست فلک گیرد گریبان مرا

[ ... چه کسی مرا از چنگ و درگیری روزگار رها خواهد ساخت؟]

ما داده‌ایم دست ارادت به دست تاک                          زان روی می‌خوریم چو آب روان شراب

مدار از من دریغ ای ابر رحمت گوهر خود را             که من چون تاک صد دست دعا در آستین دارم

بیت بالا بر اساس این باور در ادب فارسی است که قطره بارانی لایق و قابل درون صدف قرار می‌گیرد و به گوهر یا دانه مروارید تبدیل می‌شود.

در خرابات چه حاجت به مناجات من است                  دست برداشته دایم به دعا تاک آن جا

بس که تشریف بهاران نا رسا افتاده است                  تاک از یک آستین صد دست بیرون کرده است

تشریف = لباس، خلعت، لباس اعطایی.

در چمن چون از خمار باده گردم بی‌قرار                    تاک از دست نوازش می‌دهد تسکین مرا

آن که گاهی دست بر دلهای غمگین می‌نهد                در ریاض آفرینش غیر برگ تاک نیست

سبکدستی که شوید گرد غم از دل نمی‌یابم                 مگر تاک آورد از آستین دست کرم بیرون

 

میوه تاک (خوشه انگور) - میوه تاک به شکل خوشه بر روی یک دم اصلی قرار دارد. شاعران فارسی زبان، به تقلید از شاعران عرب، گاه زلف معشوق را به خوشه انگور تشبیه کرده‌اند، با یک بیت از فرخی سیستانی، دو بیت از فخرالدین اسعد گرگانی در ویس و رامین، دو بیت از قوامی رازی، و بیتی از سید حسن غزنوی(1):

آن که زلفش چو خوشه عنب است                           لبش از رنگ همچو آب عنب

آب عنب = آب انگور، کنایه از شراب سرخرنگ.

سیه زلفینش انگور ببار است                                 زنخ سیب و دو پستانش دو نار است

انگور ببار = انگور بر درخت، خوشه انگور.

دو زلف انگور و رخ چون آب انگور                        غلام هردو گشته مشک و کافور

روی تو هست چون طبق سیم و زلف تو                    چون بر یکی طبق ز دو سو خوشه عنب

طبق سیم = سینی نقره، کنایه از روی سپید.

چون شاخ رز به فصل خزان زرد و لاغرم                  تا گفته ای که از خم زلفت عنب دهم

مه گر چه دهد نور به انگور ولکن                          زان خوشه انگور ندارد که تو داری

در بیت زیر از قوامی رازی این بار خوشه انگور به زلف معشوق تشبیه گردیده است:

ز صنعش خوشه انگور زیر برگ پنداری                   چو شاخ زلف معشوق است در زیر کله پنهان

بیت زیر از قطران تبریزی چند تشبیه در بر دارد و بیت بعد از امیر معزی تصویر زیبایی بدست می‌دهد:

از دل و چشمم همی خیزند جیحون و جحیم                 وز لب و زلفش همی خیزند عناب و عنب

جحیم = دوزخ، آتش مشتعل. شرار دل و اشک چشم عاشق به ترتیب معکوس (لف و نشر نا مرتب) به رود جیحون و دوزخ، و لب و زلف معشوق به ترتیب (لف و نشر مرتب) به عناب سرخ و خوشه انگور تشبیه شده است.

کشیده زلف گره گیر در میان دو لب                          چو خوشه عنب اندر میانه عناب

خوشه انگور و شکوفه‌های آن را به خوشه ستارگان پروین یا ثریا نیز تشبیه کرده‌اند. سعدی در گلستان آورده: "گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تاکش آویخته"(4) و انوری در دو بیت متوالی زیر به شباهت خوشه انگور و خوشه (ستارگان) پروین اشاره دارد:

اگر نه برج ثور و شاخ انگور                                 دو موجودند از یک مایه صادر

چرا پس خوشه انگور و پروین                               یکی صورت پذیرفت از مصور

ثور = گاو، صورت فلکی شبیه به گاو. ثور ثریا = گاو پروین. مصور (با کسر واو) = صورتگر، نفاش، (در اینجا) صانع.

صایب تبریزی هم در دو بیت زیر تاک و پروین را مضمون قرار داده است:

تاک بالا دست من بیعت به طوبی بسته است               خوشه‌ام عقد اخوت با ثریا بسته است

طوبی = درخت بهشتی. عقد اخوت = پیمان برادری.

دست در دامن می زن که رسانید به چرخ                   نسبت سلسله تاک سر پروین را

 

میوه تاک (دانه انگور) - هر میوه انگور را دانه یا حبه می‌نامند. انگوری که در مناطق گرم و خشک تولید می‌شود کم آب تر و لذا شیرین‌تر است. شماری از ابیات انتخابی در این نوشتار با واژه عنب به معنی انگور است، با دو بیت از حافظ:

مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست                  من سالخورده پیر خرابات پرورم

همت عالی طلب جام مرصع گو مباش                        رند را آب عنب یاقوت رمانی بود

مرصع = زرین. آب عنب = کنایه از شراب. رمان (با ضم اول و تشدید دوم) = انار. یاقوت رمانی = یاقوت سرخ به رنگ دانه انار. شراب صافی سر خمره یا خم را یاقوت می‌گویند و از این رو مصراع دوم به کیفیت و ارزشمندی شراب هر دو اشاره دارد.

در زبان عربی تاول آبله را عنبه، مشتق از عنب، می‌نامند. در شعر فارسی نیز تاول آبله را به دانه انگور و دست پر آبله را به خوشه انگور تشبیه کرده‌اند، با دو بیت به ترتیب از جامی در هفت اورنگ و سیدای نسفی شاعر تاجیک:

دستم اینک چو پنجه مزدور                                     زآبله پر چو خوشه انگور

آب از جگرم در هوس آن لب شیرین                         پر آبله چون خوشه انگور برآید

چند مثل با انگور وجود دارد: یکی آن که "انگور خوب نصیب شغال (یا کفتار) می‌شود" و این برابر است با "سیب سرخ و دست چلاغ" یعنی چیزی خوب بدست ناسزاواری افتاده است. مثل دیگر آن که فلانی "انگور را در چفته می خورد". چفته به معنی داربست تاک است و مثل در ظاهر اشاره به آن دارد که فلانی آدم مهمی است و آب از سر چشمه می‌خورد ولی در معنی او را به شغال هم تشبیه کرده‌اند(5). "تو انگور خور مپرس از باغ" هم مثل دیگری است برگرفته از این بیت کمال خجندی:

به بوسه سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست                    کمال گفت تو انگور خور مپرس از باغ

در گذشته نیز انگور به هر دو رنگ زرد و سیاه وجود داشته، با ابیاتی از سعدی، منوچهری دامغانی ، امیرمعزی و قطران تبریزی:

عقل عاجز شود از خوشه زرین عنب                          فهم حیران شود از حقه یاقوت انار

انگور چو ماه است و سیاه است و عجب نیست             زیرا که سیاهی صفت ماهروان است

به تاکهای رزان بر ببین که دست خزان                      هزار خوشه لولو فزوده است به قیر

لولو = مروارید. خوشه لولو در قیر = خوشه انگور سیاه.

فراز تاک رزان خوشه‌ها سیاه و سفید                       چو زنگ و روم به هم در شده معاشر و یار

مثلی است که می‌گویند "انگور از انگور رنگ گیرد" به این معنی که هم نشین از هم نشین اثر گیرد (5)، با سه بیت به ترتیب از منوچهری دامغانی، فرخی سیستانی و انوری:

نام خرد و فهم نکو ما ز تو بردیم                             انگور ز انگور برد رنگ و به از به

این خو تو از او گرفته‌ای ای سرهنگ                      انگور ز انگور همی‌گیرد رنگ

مرا از فسخ ایشان فسخ شد عزم                            چو انگوری که گیرد رنگ از انگور

در امثال و حکم دهخدا: مرا از فتح ایشان فتح شد عزم ...

دو بیت زیر از نظامی گنجوی در مورد همین مثل است؛ بیت نخست از اقبالنامه است و بیت بعد به نقل از امثال و حکم دهخدا (که در آثار نظامی یافت نگردید):

مده مدبران را بر خویش راه                                   که انگور از انگور گردد سیاه

مدبر (با ضم اول، سکون دوم و کسر سوم)= کسی که دنیا به او و او به دنیا پشت کرده، بخت برگشته (دبر= پشت).

مکن با بدآموز هرگز درنگ                                    که انگور گیرد ز انگور رنگ

 

پرده عنبی و زنبوری – چشم و دیده در ادب فارسی غالبا متفاوت است. چشم به روزنه بادامی یا حفره بیضی شکلی گفته می‌شود که عضو بینایی یا دیده در آن قرار دارد. دیدگان - دست کم از نمای محدب بیرونی - شباهت زیادی به دانه انگور دارد، با دو بیت از مسعود سعد سلمان:

گر نشاط دل قوی گردد همی نبود عجب                      زانکه ما را خون رز از دیده انگور هست

باده گر جان حور شد شاید                                      زان که انگور دیده حور است

شاید = شایسته است، شایستگی دارد.

از سوی دیگر، واژه زنبوری، در ارتباط با شکل کندو یا لانه زنبور، به معنی خانه خانه یا متشکل از خانه‌های شش گوش و در معنی معادل با مشبک یا توری است و مراد از آن پرده یا حجاب یا نقابی باشد که از ورای آن بتوان دید (از این روست که پرده توری را پرده زنبوری و چراغ توری را چراغ زنبوری هم گفته‌اند)، با بیتی از سیدای نسفی شاعر تاجیک و سه بیت از صایب تبریزی:

دوش با شیرین لبان در پرده می‌گفتم سخن                 پرده زنبوری من پرده انگور بود

چاک در پرده زنبوری انگور افکند                           شیوه دختر رز نیست که مستور بود

آنچه ما چشم از حباب آب حیوان داشتیم                    در حجاب پرده زنبوری انگور بود

نیستی چون می حریف صحبت تردامنان                    در حجاب پرده زنبوری انگور باش

زجاج (بیشترین با ضم اول و کمترین با کسر اول) به معنی شیشه و آبگینه و زجاجی به معنی شیشه‌ای یا بلوری یا شفاف است، با بیتی از هاتف اصفهانی:

حکیم جام جم و آب خضر چون گوید                         مراد جام زجاجی و باده عنبیست

از آن جا که دیده را به دانه انگور تشبیه کرده‌اند، لایه‌ای از لایه‌های چشم را که مردمک در آن قرار دارد پرده عنبی یا عنبیه می‌نامند، و باز همان لایه یا پرده چشم را که همچون نقابی در برگیرنده یا پوشاننده رطوبت زجاجی یا مایع شفاف زجاجی است نیز پرده زجاجی یا زجاجیه نامیده‌اند، با بیتی از سلمان ساوجی:

بس شراب عنبی را که به موی مژه‌ام                       دیده بر یاد تو از جام زجاجی پالود

در بیت بالا، دیده به دانه انگور، اشک خونین در فراق معشوق به شراب سرخرنگ انگوری، جام زجاجی یا شیشه‌ای به مایع زجاجی درون چشم (به کنایه از جام باده)، و موی مژگان به صافی (وسیله صاف کردن) شراب تشبیه شده است.

بیت زیر از خواجه شیراز تمامی مفاهیم بالا را یکجا در بر دارد، بیتی که زبان نثر از شرح آن باز می‌ماند:

جمال دختر رز نور چشم ماست مگر                         که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست

واژه فارسی غژم یا غژب (هر دو با ضم اول و سکون دوم) به معنی یک حبه یا دانه انگور رسیده است که تازه از خوشه ریخته یا جدا شده باشد. در دو بیت زیر به ترتیب از مسعود سعد سلمان(1) و سوزنی سمرقندی "دیده" به دانه انگور (غژم و غژب) تشبیه گردیده است:

باغ را بین که چشم و دیده همی                               مغز بادام و غژم انگور است

در خور توجه آن که در بیت بالا چشم یا روزنه بادامی شکل از دیده یا عضو انگوری شکل متمایز است.

دیده حاسد به تو چون غژب انگور است سرخ             در لگد کوب عنا بادش جدا آب از تکس

عنا = رنج و زحمت و مشقت. تکس (بر وزن مگس) = دانه انگور، تخم انگور.

و دو بیت زیبا، معروف به تبارنامه می، از بوالعلای شوشتری:

بیاور آن که گواهی دهد زجام که من                        چهار گوهرم اندر چهار جای مدام

زمرد اندر تاکم، عقیقم اندر غژب                             سهیلم اندر خم، آفتابم اندر جام

مدام = شراب، پیوسته. در این دو بیت، غوره به سبزی زمرد، دانه انگور به عقیق سرخ، شراب در خم به ستاره تابناک سهیل، و می در جام به آفتاب درخشان مانند شده است(8).

 

غوره - میوه نارس و ترش انگور به نام غوره و عصاره آن آبغوره به عنوان چاشنی در غذا بکار میرود. ترشمزگی زیاد را به غوره یا آبغوره مثال می زنند، و همین ترشی مفرط را سبب کندی دندان می‌دانند، با دو بیت از سوزنی سمرقندی و وحشی بافقی:

به پیش لفظ او شکر چنان است                               که اندر پیش شکر غوره رز

شود از غوره دندان کند چندان                                که از حلوا بباید کند دندان

در مصراع دوم، دندان کندن به معنی دندان طمع کندن و طمع بریدن یا صرفنظر کردن است.

نارسیده بعضی میوه‌های دیگر، آدم خام و جا نیفتاده، و آنچه را که به ثمر و نتیجه مطلوب نرسیده نیز غوره می‌گویند، با دو بیت از حزین لاهیجی و سیف فرقانی:

انگور نشد غوره ما خام سرشتان                            از تاک بریدیم و به مینا نرسیدیم

مینا = شیشه شراب.

در آرزوی میوه باغ وصال تو                                  هرگز نگشت غوره امید ما عنب

امثال و اقوال چندی در مورد غوره وجود دارد. صبر و حوصله لازم برای رسیدن به هدف و نتیجه مطلوب را به زمان لازم برای گذراندن مراحل تبدیل غوره به انگور یا مویز و سپس به شراب تشبیه کرده‌اند. مثل "گر صبر کنی زغوره حلوا سازی" (در لغت نامه: حلوا یابی) شایع ترین آنهاست(5)، با دو بیت زیر از سیف فرقانی و نظامی و دو بیت بعد از سعدی:

گر چه رو ترش کنی و سخنت باکی نیست                   که بسازند ز غوره به زمان شیرینی

تا می پخته یافتن در جام                                        دید باید هزار غوره خام

انگور نو آورده ترش طعم بود                                 روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد

کی برست آن گل خندان و چنین زیبا شد                     آخر این غوره نو خواسته چون حلوا شد

چون = چگونه. حلوا شد = شیرین شد. غوره نوخواسته = (در اینجا) دختر نرسیده و نابالغ.

برعکس، اصطلاح "غوره نشده مویز شدن" به معنی نخوانده ملا شدن و دعوی مقام یا کاری را کردن بدون داشتن شرایط لازم است. مثلا می‌گویند فلانی "غوره نشده مویز شده"، شاید بتوان گفت "از خودش جلو افتاده!" این مثل هم که "غوره مویز می‌شود، مویز غوره نمی‌شود" (5) ظاهرا خطاب به آدم خامی است که نیاز به کسب تجربه دارد، در حالیکه گوینده با تجربه اشاره به خود دارد که دیگر خامی نمی‌کند، با دو بیت از مولوی در مثنوی:

عاقل از انگور می‌بیند همی                                    عاشق از معدوم شیی بیند همی

بنگرم در غوره می‌بینم عیان                                   بنگرم در نیست شیی بینم عیان

می (با کسر اول) = شراب و باده؛ در هر دو بیت، می و شیی قافیه هستند. هر دو بیت ناظر بر این مثل است که: آنچه در آینه جوان بیند – پیر در خشت خام آن بیند، یا به قول مولوی: اندر آیینه چه بیند مرد عام– که نبیند پیر اندر خشت خام.

اصطلاح غوره آب گرفتن (بیشتر در مقام سرزنش و استهزا) و غوره فشردن یا افشردن همه به معنی گریه کردن هستند، با بیتی از صایب و دو بیت متوالی از انوری:

گریه تلخ بود حاصل میخواری من                             بی تو در دیده من غوره فشارست شراب

در دیده من = در چشم من، و ایهام دارد به از نظر من، برای من. غوره فشار = آبغوره.

آب چون آتشم فرست که باد                                     بر سرم خاک غم همی‌بارد

آب انگور کو که سعی کند                                       تا غمم غوره در نیفشارد

غوره (و نیز خرمای نارس) را در عربی حصرم (با کسر اول و سوم) می‌نامند. واژه حصرم در شعر قدیم فارسی، جز در بیت زیر از لیلی و مجنون نظامی، فقط در اشعار خاقانی - از جمله دو بیت بعد - دیده شده است:

بس خوشه حصرم از نمایش                                   کانگور بود به آزمایش

دولت به روزگار تواند اثر نمود                                حصرم به چار ماه تواند شراب شد

راحت ز عنا زاید و شک نی که به نسبت                    زان حصرم خام است چنین پخته می ناب

خاقانی مشابه همین مضمون را با واژه غوره نیز گفته: بر غوره چهار مه کنم صبر - تا باده به خم ستان ببینم.

 

کشمش و مویز - انگور بسیار رسیده یا خشک را کشمش و مویز می‌نامند. معمولا یک کیلوگرم انگور حدود 300 گرم کشمش می‌دهد، که طبعا به همان نسبت که آب آن کمتر است درصد قند آن بیشتر و لذا شیرین‌تر است. برای تولید کشمش به فصل گرم طولانی نیاز است که هم بتوان انگور را به مدت طولانی بر روی تاک نگاهداشت تا ذخیره قند آن افزایش یابد و هم پس از برداشت فرصت کافی برای خشک کردن آن در زیر آفتاب وجود داشته باشد. تنها یک بیت در مورد کشمش در شعر قدیم فارسی و آن هم از عبید زاکانی (معاصر حافظ) در داستان موش و گربه دیده شده است:

آن یکی طشتکی پر از کشمش                                 وان دگر یک طبق ز خرمانا

مویزمعمولا از کشمش بزرگتر و غالبا دانه دار است. اصطلاح " یک مویز و چهل قلندر" یا "یک انگور و صد زنبور" برای چیز کم و خواهنده زیاد به کار می رود. مویز و گردو (جوز) در گذشته، مانند نخودچی و کشمش در این زمان، مورد علاقه کودکان بوده، با دو بیت از اوحدی مراغه‌ای و مولوی:

میل کودک به گردکان و مویز                                  بیش بینم که بر خدای عزیز

صوفی آن صورت مپندار ای عزیز                           همچو طفلان تا کی از جوز و مویز

 

سرکه - آب انگور ترش شده را سرکه می‌گویند. گاهی شراب هم سرکه می‌شود، یعنی جریانی بر عکس تخمیر اولیه صورت می‌گیرد، با بیتی از صایب تبریزی و اشاره‌ای – نه چندان مستقیم - از طالب عاملی:

از ترشرویی ما خاک چه پروا دارد                           می اگر سرکه شود تاک چه پروا دارد

شراب کهنه ما شیره گشت از واژگون بختی               اگر زینسان بماند هفته‌ای انگور می گردد

اصطلاح سرکه بر ابرو داشتن به معنی ترشرو بودن و روی ترش کردن است، و سرکه ابرو یا سرکه جبین یا سرکه پیشانی یا سرکه فروش همه به معنی ترشرو هستند، با دو بیت از سعدی و محتشم کاشانی و بیتی از صایب تبریزی:

دگر روز شد گرد گیتی دوان                                     عسل بر سر و سرکه بر ابروان

بیت بالا از داستانی در بوستان سعدی است که کسی بد خوی و ترشروی با انگبین فروش خوشرویی یه رقابت برخواست ولی مشتری نیافت.

گه سخا مکن ابرو ترش ز عادت کبر                          تو چون حلاوه فروشی مباش سرکه نما

مشابه آنکه: "گشاده رویی به هنگام بخشش، بخشش را دو چندان می کند."

گو جبین می فروشان سرکه نفروشد به ما                 مستی ما همچو منصور از شراب دیگر است

منصور به حسین بن منصور حلاج اشاره دارد که اشتهارش با نام پدر بیشتر است. شراب دیگر = شراب عرفانی. صایب تبریزی مشابه همین مضمون را در جای دیگر هم گفته است: ما می ز کاسه سر منصور خورده‌ایم – صایب، خمار ما می انگور نشکند.

مثل معروف "سرکه (یا سیلی) نقد به از حلوای نسیه" مشابه "سیلی نقد از عطای نسیه به" می‌باشد و همه این مفهوم را دارند که هر نقدی بهتر از نسیه است. مثل دیگری هست که "سرکه مفت شیرین تر از عسل است" یعنی آنچه به رایگان دهند خوشتر و گواراتر باشد، با بیتی از محتشم کاشانی:

سرکه مفت از عسل با آن که شیرین تر بود                این نبات مفت بود از زهر قاتل تلخ تر

 

زاهد و ترشرویی - زاهدان خرقه پوش با رندان باده‌نوش هم مشربی نمی‌کنند، که یا مشربی جدا دارند و یا هم مشربی دیگر. ناچار روی موافق به خراباتیان نشان نمی‌دهند، با اینان جبین و ابرو در خم می آورند و، همچون کسی که ذوق ناموافق در ذایقه یافته، چهره در هم می‌کشند، و از این روست که در منظر چنین رندان آنان ترشروی می‌نمایند. ادب فارسی سرشار از این مضمون است، با دو بیت از عمادالدین نسیمی و سیف فرغانی و دو بیت بعد از صایب تبریزی:

از زاهد ترشرو مشرب طمع مدارید                          انگور سرکه چون شد صهبا نمی‌توان کرد

صهبا = شراب. صهبا کردن = شراب ساختن.

عاشق ز لب جانان خمری چو عسل نوشد                  زاهد به ترشرویی با سرکه خورد نانی

خمر (با فتح اول) = شراب.

چو سرکه رو چه عجب گر ترش کند زاهد                  طریق صوفی خام است غوره افشردن

غوره افشردن = اشک (کاذب) ریختن.

چون تر شود از سرکه پیشانی زهاد؟                       آن را که دماغ از می انگور شود خشک

[چگونه گره از جبین زاهدان باز شود، زاهدی که مغزش از شراب (به جای تازه شدن) خشک می‌شود.]

صایب تبریزی در بیت زیر زاهد را لایق شراب انگوری دنیوی نمی‌داند و در سه بیت متوالی بعد او را سزاوار آب کوثر بهشت نیز نمی‌بیند:

سرسبز باد تاک که زهاد خشک را                           سیلی زنان ز سایه خود دور میکند

سیلی تاک به برگ پنجه‌ای شکل و دست گونه تاک اشاره دارد.

از بد گهری می شکند گوهر رز را                           در دل چه گره‌هاست ز زاهد بر رز را

گهر و گوهر مترادفند، با دو طرز نگارش به ترتیب برای دو گونه تلفظ کوتاه و بلند. گره = عقده و به گره‌های ساقه تاک نیز اشاره دارد.

حاشا که گذارد کرم ساقی کوثر                               در گلشن فردوس ملامتگر رز را

یک دانه انگور به زاهد مچشانید                              حیف است فکندن به وبال اختر رز را

ولی خواجه شیراز پرهیز زاهد (ریایی) را از شراب باور نمی‌دارد:

نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود                 آنچه با خرقه زاهد می انگوری کرد

در فقه شافعی شیی نجس را یک بار خاک می‌مالند و هفت بار با آب می‌شویند. [نه با هفت بار شستن خرقه که با صد بار سوزاندن آن هم بدنامی زاهد خرقه پوش از بین نمی‌رود (6)].

و این هم مضمونی بدیع از فروغی بسطامی:

دانه تسبیح ما را حالتی هرگز نداد                            بعد از این در پای خم انگور باید دانه کرد

انگور دانه کردن = دانه‌های انگور را یکی یکی از خوشه جدا کردن، همچون تسبیح گرداندن.

 

*           *          *

با آنکه موضوع می و باده در ادب فارسی در حیطه این نوشتار نیست(7)، با این حال چون بخش عمده‌ای از اشعار قدیم فارسی در مورد تاک و انگور به "دختر رز" یا "بچه رز" – به کنایه از شراب - اشاره دارد و در اغلب آنها تاک و انگور با می و باده مرتبط می‌شود، لذا به توضیح مختصری درباره شراب و سابقه آن پرداخته میشود. حکایت "اندر معنی پدید آمدن شراب" یا در واقع پیدایش تاک با تردید بسیار منسوب به عمر خیام نیشابوری شاعر و حکیم و دانشمند بزرگ است که، با وجود افسانه بودن، از جهت تناسب موضوع و این که از متون معروف قدیم فارسی است به طور کامل و بی هیچ تغییر در زیرنویس ارایه می‌شود(8).

 

قدیمی‌ترین آثار شراب و شرابسازی در جهان از حفاری های تپه حاجی فیروز در دامنه کوههای زاگروس در غرب ایران بدست آمده است. این آثار متعلق به 7400-7000 سال قبل می‌باشد. در این نقطه، 6 کوزه سفالی 9 لیتری با نشانه‌هایی از وجود قبلی انگور در آنها (رسوبات اسید تارتاریک و تارتارات کلسیم) از کف مطبخ یک بنای خشتی بیرون آورده شده است. در کنار کوزه‌ها درهای سفالی به اندازه دهانه کوزه‌ها وجود داشته که نشانه بستن سر کوزه‌ها برای هوا نگرفتن می‌باشد. بعلاوه، در نزدیکی کوزه‌ها رزین یا صمغ درخت terebinth که بطور وحشی در منطقه می روید نیز دیده شده است. از این رزین که کشنده برخی باکتریهاست برای نگهداری شراب استفاده می کرده‌اند و هنوز هم در یونان برای نوعی شراب از رزین درختی استفاده می‌کنند. چند سال قبل از این اکتشاف در ناحیه حاجی فیروز، در ناحیه گودین تپه در کوههای زاگرس، که در عرض جنوبی تر قرار دارد، کوزه‌های سفالی 30 و 60 لیتری با سر سفالی آنها متعلق به 5500-5000 سال قبل پیدا شده بود و در آن ها بقایای اسید تارتاریک در یک سمت کوزه از کف تا دهانه آن دیده شد که نشانه خواباندن کوزه به پهلو بوده است. در این محل، طغار بزرگ برای خرد کردن انگور و قیف برای جا به جا کردن شیره انگور نیز یافت گردیده است (9).

 

در زبان فارسی، شراب به نوعی نوشیدنی الکلی اطلاق می‌شود که از تخمیر عصاره انگور به دست می آید و در شعر قدیم فارسی مراد از می و باده همان بوده است. ولی در زبان عربی، واژه شراب به معنی نوشیدنی و شربت است و هرگاه مقصود شراب مسکر و مستی آور باشد آن را غالبا خمر (با فتح اول و سکون دوم و سوم) می‌نامند. احتمالا کلمات تخمیر، مخمر، خمیر، خمره، مخمور، خمار (با ضم اول) و خمار (با فتح اول و تشدید دوم به معنی باده فروش) با خمر هم‌ریشه هستند.

 

شرابخواری تا نخستین سالهای ظهور اسلام، که پیامبر اسلام در مکه بودند، هنوز ادامه داشت. در چهار سوره از قرآن کریم به مومنان وعده خمر یا شراب در بهشت داده شده است (10)، شرابی بهشتی که مستی نمی‌آورد، سر درد نمی‌دهد، لذت بخش است، و چون مسکر یا مستی آور نیست لذا با روح قوانین قرآن برای این دنیا منافات ندارد. صایب تبریزی در دو بیت زیر و خواجوی کرمانی در دو بیت بعد، با مضامین مشابه، به حلال بودن باده در بهشت بر اساس همین آیات اشاره دارند:

جهان بهشت شد از نو بهار باده بیار                         که در بهشت حلال است باده نوشیدن

بهشت نقد شده ست از شکوفه باده بیار                     که در بهشت حلال است جام احمر عیش

بهشت نقد شده ست از شکوفه = با این شکوفه‌ها بهشت همین جاست. جام احمر = جام سرخ، شراب.

به باغ باده گلگون چرا حرام بود                              اگر به گلشن رضوان حلال خواهد بود

نتوان گفت که می در نظرت هست حرام                     زان که در گلشن فردوس بود باده حلال

پیامبر اسلام بعد از هجرت به مدینه، مردم آنجا و دیگر مسلمانان را از شراب خوردن نهی و به اجتناب کردن از آن امر فرمود(11). با این حال، بسیاری از عارفان و شاعران فارسی زبان، هر یک به بیانی و زبانی، باده طلب می‌کنند و گویی تن به پرهیز از آن نمی‌دهند(12). منوچهری دامغانی حرام بودن نبید یا شراب را که از سرکه حلال برآمده مورد سوال قرار می‌دهد و غالب دهلوی شراب را چیزی بیش از آب انگور نمی شمرد:

چرا نبید حرام است و هست سرکه حلال؟                   نه هم نبید بود ابتدا از آن سرکه؟

منع ما از باده عرض احتسابی بیش نیست                 محتسب! افشرده انگور آبی بیش نیست

سنایی غزنوی و امیر علیشیر نوایی ملامت میخوارگی را خود بر گردن نمی‌گیرند و فرخی سیستانی در بیت بعد به حکم عقل، با نبودن شاکی خصوصی، نظر شارع را هم نادیده می‌انگارد:

می سنایی را همو داد و همو زان پس به جرم            سرنگون چون خوشه کرد و حد به چوب تاک زد

گر نه مقصودش می گلرنگ باشد دست صنع              خوشه‌های لعل یاقوت از چه بندد تاک را

چون کسی کینه ز خونریز رزان باز نخواست              خونشان گشت به نزدیک خردمند حلال

باده پرستان بی همرهی تاک از این دنیای فانی در نمی‌گذرند و می‌خواهند تا قیامت در سایه تاک بیارامند، با چهار بیت از قصیده معروف منوچهری دامغانی در وصف شراب و سپس دو بیت به ترتیب از ملا محسن فیض کاشانی و حزین لاهیجی:

آزاده رفیقان منا من چو بمیرم                                از سرخترین باده بشویید تن من

از دانه انگور بسازید حنوطم                                  وز برگ رز سبز ردا و کفن من

در سایه رز اندر گوری بکنیدم                                تا نیکترین جایی باشد وطن من

گر روز قیامت برد ایزد به بهشتم                             جوی می پر خواهم از ذوالمنن من

حنوط = کافور و غیر آن که در میت فرو کنند تا دیرتر متلاشی شود. ذوالمنن = خداوند قادر مطلق.

تابوت من ز تاک و کفن هم ز برگ تاک                     در میکده بباده مرا شستشو کنید

به مستی مرده‌ام ساقی مهل مخمور در خاکم               چو خم بسپار زیر طارم انگور در خاکم

صایب تبریزی در بیت زیر و حزین لاهیجی در دو بیت بعد سر مست از باده دنیا به محشر پای می‌گذارند، ودر آن جا که کف هر دست نامه گویای اعمال است، برگ تاک را دست گویای خود و شجره تاک را شفیع خود قرار می‌دهند:

شهید می چو از خاک لحد سر مست برخیزد                به جای نامه برگ تاک در محشر برون آرد

ز حشر مستی ما را چه باک خواهد بود                     چو نامه در کف ما برگ تاک خواهد بود

هشیار به هنگامه محشر نتوان رفت                        ای کاش که از سایه تاکم گذرانند

 [سطر فاصله]

نخستین کسی که شراب را، همراه با مقداری نمک، در ظرف مخصوصی جوشانید و دریافت که گازخروجی از ظرف قابل اشتعال است ابو موسی جابر بن حیان (103 تا 200 قمری = 721 تا 815 میلادی) شیمیدان برجسته بود. وی این مشاهده را در کتاب "اخراج مافیه القوه الی الفعل" خود ثبت نمود. پی بردن به قابلیت اشتعال گاز حاصل از جوشاندن شراب راه را برای کشف الکل توسط محمد بن زکریای رازی هموار نمود (13).

 

به رغم پیشرفت در زمینه‌های گوناگون طی قرون متمادی، اصول و شیوه شرابسازی طی چند هزار سال چندان تغییر نیافته است. در شراب قرمز از تمامی میوه سیاه انگور ودر شراب سفید فقط از شیره انگور (بدون پوست) استفاده می‌شود، زیرا تفاوت رنگ فقط در پوست انگور است و درون میوه‌ها یک رنگ است. تخمیرتوسط مخمرهای طبیعی که بر روی پوست انگور رسیده وجود دارد صورت می‌گیرد، و به همین دلیل است که برای شرابسازی انگور را نمی شویند. بسته به مقدار مخمر موجود و درجه حرارت تخمیر، فرایند تخمیر ممکن است از چند روز تا چند هفته به طول انجامد. شراب در دو مزه کلی، دبش(Dry) و شیرین، ساخته می‌شود. در شراب دبش تمامی قند موجود در انگور تخمیر و به الکل تبدیل می‌شود، ولی در شراب شیرین قبل از تبدیل تمامی قند به الکل جریان تخمیر متوقف می‌شود. سه بیت زیر از صایب تبریزی اشاره به همین واقعییت دارند که انگور شیرین تر، بر اثر تخمیر کامل، الکل بیشتری به دست می‌دهد و در نتیجه شراب حاصله دبش تر یا تلخ تر خواهد بود:

چون بود انگور شیرین باده گردد تلخ تر                    می‌شود دیوانگی کامل خرد چون کامل است

شراب تلخ از انگور شیرین خوب می آید                   نباشد تا خرد کامل جنون کامل نمی گردد

به خوش عیاری انگور بسته خوبی می                     جنون خلق به قدر عقول می‌باشد

طی فعل و انفعالات شیمیایی پیچیده مواد مختلفی به وجود می آیند و بخشی از محتوای خمره ای که در آن شراب انداخته شده تدریجا رسوب می کند و شراب نسبتا صاف می‌شود. شراب صاف شده را در خمره‌های کوچکتر می‌ریزند و پس از چند ماه یا چند سال در شیشه یا بطری به بازار عرضه می‌کنند (14) (15).

 

در شعر قدیم فارسی، از چرخشت (بیشتر بر وزن زردشت) نام برده شده و آن حوض یا طغاری است که در آن انگور ریزند و با پا بفشارند تا آب آن درآید. دو بیت زیر از رودکی و فرخی سیستانی به چرخشت اشاره دارد:

این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند                           انگور نه از بهر نبید است بچرخشت

در لغت نامه دهخدا: این کارد نه ...  بیت بالا به همین صورت در دیوان ناصر خسرو نیز وجود دارد.

دو چشم من چو دو چرخشت کرد فرقت او                  دو دیده همچو به چرخشت دانه انگور

در بیت بالا، چشم و دیده از یکدیگر متمایز هستند. حفره چشم به چرخشت آبگیری انگور و دیدگان پر آب به دانه‌های انگور درون چرخشت تشبیه شده است. [دوری او دیدگان مرا درون حفره چشمانم همچون دانه‌های انگور در چرخشت پر آب نمود.]

مثل "تاک فروختن و چرخشت خریدن" به معنی" گرانی را به ارزانی بدل دادن" یا "خر دادن و خیار ستدن" آمده است (5)، با بیتی از مولوی:

من باغ جان بدادم چرخشت را خریدم                         بر جام می نبشتم این بیع را قباله

در سه بیت زیر، حافظ (16) و امیر معزی و صایب تبریزی به له کردن انگور با پا در چرخشت اشاره دارند:

به نازیم دستی که انگور چید                                   مریزاد پایی که در هم فشرد

هستند رزان دشمن پیران خرابات                            از بس که زدستند لگد بر سر انگور

زدستند لگد = لگد زده اند.

صایب ز موج حادثه ابرو ترش مکن                         انگور چون رسید لگد مال می‌شود

 

*          *          *

در ادب فارسی، تاک را به مادری که آبستن انگور است تشبیه نموده‌اند و میوه انگور را که خود دختر تاک است به مادری که آبستن شراب است مانند کرده‌اند و از این روی "دختر رز" گاه به معنی انگور و بیشتر به جای شراب آمده است. دختر رز یا انگور، این باکره آبستن، را در زمستان چهره از غیر می پوشانند و مستور در پرده می‌نشانند. چون زمان در رسد، بی اظهار درد و الم صهبا بچه‌ای مشکبوی و سرخروی می‌زاید، دختر به جای خویش می‌گذارد، و خود از بند می‌رهاند. دختر رز یا شراب چون آفتاب نقاب از روی بر می‌گیرد، مجلس دوستان منور می‌کند، جام باده برمی‌افروزد، و عقل و هوش از سر می‌رباید. مجردان خراباتی هوای وصلش در سرمی پرورانند و رندان باده پرست نقد عیش با اورا به وعده حور و ملایک جنت نمی‌دهند. دختر رز یا شراب را آتش رز، خون رز، آب رز، خون دختر رز، خون بچه تاک، و بنت العنب هم نامیده‌اند. شاعران و بزرگان ادب فارسی مضامینی بس زیبا از دختر رز پدید آورده‌اند. در ابیات زیر، به ترتیب دو بیت از منوچهری دامغانی، یک بیت از انوری، سه بیت از حافظ و یک بیت دیگر از انوری، از آبستنی انگور تا زایش شراب حکایت رفته است:

به دهقان کدیور گفت انگور                                    مرا خورشید کرد آبستن از دور

کدیور = صاحب خانه (کد = خانه. ور = صاحب).

شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی                          که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی

دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی                          مدتی شد که بر آونگ سرش در کنب است

کنب = ریسمان یا طناب، شاهدانه و الیاف آن.

برسان بندگی دختر رز گو بدر آی                             که دم و همت ما کرد ز بند آزادت

به نیمه شب اگرت آفتاب می‌باید                               ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد                       شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد

دستوری = اجازه.

لختی ز خون بچه تاکم فرست از آنک                                    هم بوی مشک دارد و هم گونه عقیق

حافظ در دو بیت زیر (به ترتیب از دیوان غزلیات و ملحقات دیوان) و کمال خجندی، و خواجوی کرمانی در دو بیت بعد همه به نوعی از دختر رز سخن می‌گویند:

ساقیا دیوانه‌ای چون من کی اندر برکشد                    دختر رز را که نقد عقل کاوین کرده‌اند

کاوین = کابین، مهریه.

فریب دختر رز طرفه می زند ره عقل                         مباد تا به قیامت خراب طارم تاک

مجردان خرابات بین که از سر ذوق                          به وصل دختر رز تازه کرده‌اند نکاح

عشرت خوشست خاصه در ایام نو بهار                     لیکن به دور دختر انگور خوشتر است

همین دختر رز که بسیاری "به خونش تشنه‌اند" توبه شکن می‌شود، یک تنه و مردانه هزار دل غمگین شاد می کند، و شگفتا که گذشت زمان از وجاهتش هیچ نمی کاهد، بلکه گیرایی او را بیش می کند، با پنج بیت از کلیم کاشانی:

دختر رز که فلک داد به خونش فتوی                         بیش از این نیست گناهش که دلی شاد کند

یک مرد همچو دختر رز در زمانه کو                                    خون هزار غمزده را از جهان خرید

جرم مستان همه بر گردن خود می‌گیرد                      دختر رز که جوانمرد چو او آدم نیست

تغافل برشراب از توبه هر کس زد پشیمان شد            به استغنا کسی با دختر رز بر نمی‌آید

شراب کهنه می نوشم ببزم او چو بنشینم                    بمن تا نوبت آید دختر رز پیر می‌گردد

صایب تبریزی خرابات را جای خام دلان نمی‌داند، اودر تاک نور عقل و در باده عصاره عقل و هوش می‌بیند، دختر رز را رباینده عقل و هوش، و افلاطون و درس و حکمتش را در برابر عقل مکار او ناتوان و پاک باخته می‌داند، با شش بیت از او:

دلهای خام را به خرابات راه نیست                           انگور چون رسید به میخانه می رسد

نور معنی در جبین تاک می‌بینیم ما                           در قدح افشرده ادراک می‌بینیم ما

فشرد پنجه عقل بلند بازو را                                    کسی به تاک زبردست بر نمی آید

مشو غافل ز مکر دختر رز هوش اگر داری               که این مکار می‌گیرد رگ خواب فلاطون را

در سینه حکمتی که فلاطون ذخیره داشت                   قالب تهی چو کرد به بنت العنب رسید

دفتر آداب را در بزم می شیرازه نیست                      دختر رز حرف در کار فلاطون می کند

خواجه شیراز در سروده‌ای متفاوت با دیگر سروده‌هایش سخت در جستجوی دختر رز یا باده است، اثری از آن در شهر نمی‌بیند و ناچار در شهر ندا در می‌دهد که هر که باده تلخ و تیز و گلرنگ دارد به او رساند و به بهای آن جان بستاند (16):

بر سر بازار جانبازان منادی می زنند                        بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید

دختر رز چند روزی هست کز ما گم شده ست              رفت تا گیرد سر خود هان وهان حاضر شوید

جامه‌ای دارد ز لعل و نیم تاجی از حباب                     عقل ودانش برد و شد تا ایمن از وی نغنوید

هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهم                     ور بود پوشیده و پنهان به دوزخ در روید

دختری شب گرد تیز و تلخ و گلرنگ است و مست        گر بیابیدش به سوی خانه حافظ برید

نغنوید = (شما) نخوابید (غنودن = خوابیدن. نغنویدن = نغنودن، نخوابیدن).

اشعار مربوط به تاک و رز، می و باده، و مستی و می پرستی در ادب فارسی بیشمارند و گزیده‌ای از آن در این نوشتار ارایه گردیده است. صایب تبریزی (1016 تا 1081 فمری)، صدرنشین غزلسرایی به سبک هندی، صدها بیت در این باب به شیوه تمثیل دارد که سرشار از مضامین دقیق و نکته‌های ظریف و فکر باریک است. برای حسن ختام، منتخبی از اشعار او زینت بخش پایانی این وجیزه می گردد.

ابیات زیر در مورد عقد و نکاح، و وصل و هم آغوشی با دختر رز است:

در حرامی ست اگر باده نشاطی دارد                         دختر رز به حلالی نشود قسمت کس

صایب از کوی خرابات به جایی نرود                         دختری خواسته از سلسله تاک آن جا

آماده کن به شیربها عقل و هوش را                         پیوند اگر به سلسله تاک می کنی

ای شیشه می چند دهن بسته نشینی                          با جام بکن عقد روان دختر رز را

چو هست نقد میسر وصال دختر رز                          چرا به نسیه دل خویش کس به حور دهد

ز بی قراری ما درد سر کشد بالین                            شبی که دختر رز نیست در حباله ما

کیست از عهده این وام سبکبار شود                        گر نبخشد به کسی دختر رز کابین را

ابیات زیر در مورد حیا و حجاب دختر رز و غیرت باده گسار است:

هر که با دختر رز دست در آغوش کند                       می خورم خونش اگر پنبه مینا باشد

زنهار شرم دختر رز را نگاهدار                              در روز آفتاب مپیما عیان شراب

نتوان به روی دختر رز چشم غیر دید                        در خانه‌ای شراب ننوشم که روزن است

آیینه پیش زنگی بی آبروی باشد                              زشت است دختر رز در چشم هوشیاران

دختر رز را مکن زنهار صاحب اختیار                       کاین سیه رو نام مردان را به ننگ آلوده است

و این هم چند گلی دیگر از گلزار بی بدیل صایب تبریزی:

چون می به مجلس آید از ما ادب مجویید                   تا نیست دختر رز در پرده حجابیم

حقی که هست دختر رز را به میکشان                      در پیش حقشناس به از شیر مادر است

چو شیرگیر شود می پرست جا دارد                          اگر به دختر رز مهر مادر اندازد

برهنه روی می‌خواهم ببینم دختر رز را                     حجاب شیشه و پیمانه را بردار ای ساقی

انگوروار آب شویم از هوای می                             چندین هزار عقده مشکل یکی کنیم              

باده انگور کافی نیست مخمور مرا                           چاره من باغ را بر یکدگر افشردن است

خوشا ابری که اشک خود به دامان صدف ریزد           خوشا تاکی که گردد قسمت میخانه انگورش

عدل را در وقت ظلم ای محتسب منظور دار                حد ما چون می زنی باری به چوب تاک زن

نشاط باده گلرنگ را گر خضر دریابد                         زلال زندگی را زیر پای تاک می ریزد

=======================================================================

یادداشت های زیر نویس

1. لغت نامه دهخدا.

2. رجوع شود به "آب رز در رگ تاک" ضمیمه این مقاله.

3. دار به معنی درخت است و داربست آن چیزیست که درخت را بر آن بندند. نام دار یا چوبه دار احتمالا از آنجا آمده که در گذشته مجرمین را به درخت حلق آویز می کردند. ضمنا تاک همان طاق عربی به معنی خم در ساختمان و بنایی است.

4. در نسخه چاپ سنگی بمبیی "بر تاکش آویخته" است که در نسخه به اهتمام محمد علی فروغی و تصحیح بهاءالدین خرمشاهی به "بر تارکش آویخته" تغییر داده شده است.

5. امثال و حکم دهخدا.

6. شرح غزلهای حافظ. حسینعلی هروی. چاپ چهارم. نشر سیمرغ با همکاری نشر نو. 1375. صفحه 602.

7. رجوع شود به مقاله جامع "می در ادب فارسی" در فرهنگنامه ادبی فارسی (گزیده اصطلاحات، مضامین و موضوعات ادب فارسی)، به سرپرستی حسن انوشه. سازمان چاپ و انتشارات. تهران. 1376.؛ صفحه 1299 تا 1327.

8. حکیم عمر خیام نیشابوری. نوروزنامه: در منشاء و تاریخ و آداب جشن نوروز. به تصحیح و تحشیه مجتبی مینوی. انتشارات اساطیر. تهران. 1380 (با عکسبرداری از نسخه چاپ شده در سال 1933 میلادی). صفحه 65 تا 70:

"اندر تواریخ نبشته‌اند که به هرات پادشاهی بود کامگار و فرمانروا، با گنج و خواسته بسیار و لشکری بی شمار و همه خراسان در زیر فرمان او بود و از خویشان جمشید بود، نام او شمیران واین دز [دژ] شمیران که به هرات است و هنوز پا برجاست آبادان او کرده است و او را پسری بود نام او بادام، سخت دلیر و مردانه و با زور بود و در آن روزگار تیراندازی چون او نبود؛ روزی شاه بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او و پسرش بادام پیش پدر، قضا را همایی بیامد و بانگ می‌داشت و برابر تخت پاره‌ای دورتر به زیر آمد و به زمین نشست، شاه شمیران نگاه کرد ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته و آهنگ آن می کرد که همای را بگزد، شاه شمیران گفت ای شیر مردان این همای را از دست این مار که برهاند و تیری به صواب بیندازد؟ بادام گفت ای ملک کار بنده است، تیری بیانداخت چنانک سر مار به زمین بدوخت و به همای هیچ گزندی نرسید، همای خلاص یافت و زمانی آن جا می پرید و برفت."

"قضا را سال دیگر همین روز شاه شمیران بر منظره نشسته بود، آن همای بیامد و بر سر ایشان می پرید و پس بر زمین آمد، همان جا که مار را تیر زده بود چیزی از منقار بر زمین نهاد و بانگی چند بکرد و بپرید، شاه نگاه کرد و آن همای را بدید، با جماعت گفت پنداری این همانست که ما او را از دست آن مار برهاندیم و امسال به مکافات آن باز آمده است و ما را تحفه آورده زیرا که منقار بر زمین می زند، بروید و بنگرید و آنچ بیابید بیارید، دو سه کس برفتند و بجملگی دو سه دانه دیدند آنجا نهاده، برداشتند و پیش تخت شاه شمیران آوردند، شاه نگاه کرد دانه‌ای سخت دید، دانایان و زیرکان را بخواند و آن دانه‌ها بدیشان نمود و گفت این دانه‌ها را بما بتحفه آورده است؛ چه می‌بینید اندرین، ما را با این دانه‌ها چه می‌باید کردن؛ متفق شدند که این را بباید کشت و نیک نگاه داشت تا آخر سال چه پدیدار آید؛ پس شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه‌ای بکار و گرداگرد او پرچین کن تا چهارپا اندرو راه نیابد و از مرغان نگاه دار و به هروقت احوال او مرا مینمای؛ پس باغبان همچنین کرد؛ نوروز ماه بود، یکچندی برآمد، شاخکی ازین تخمها بر جست، باغبان پادشاه را خبر کرد؛ شاه با بزرگان و دانایان بر سر آن نهال شد، گفتند ما چنین شاخ و برگ ندیده‌ایم و باز گشتند؛ چون مدتی بر آمد شاخه‌هاش بسیار شد و بلگها [برگها] پهن گشت و خوشه خوشه به مثال گاورس [ارزن] ازو درآویخت، باغبان نزدیک شاه آمد و گفت در باغ هیچ درختی ازین خرمتر نیست؛ شاه دگرباره با دانایان بدیدار درخت شد، نهال او را دید درخت شده و آن خوشه‌ها ازو درآویخته، شگفت بماند، گفت صبر باید کرد تا همه درختان را بر برسد تا بر این درخت چگونه شود؛ چون خوشه بزرگ کرد و دانه‌های غوره بکمال رسید هم دست بدو نیارستند کرد تا خریف [پاییز] آمد و میوه‌ها چون سیب و امرود [گلابی] و شفتالو و انار و مانند آن در رسید؛ شاه بباغ آمد، درخت انگور دید چون عروس آراسته، خوشه‌ها بزرگ شده و از سبزی به سیاهی آمده، چون شبه می تافت و یک یک دانه ازو همی ریخت؛ همه دانایان متفق شدند که میوه این درخت اینست و درختی بکمال رسیده است و دانه از خوشه ریختن آغاز کرد و بر آن دلیل می کند که فایده این در آب این است، آب این بباید گرفتن ودر خمره کردن تا چه دیدار آید و هیچ کس دانه در دهان نیارست نهادن، از آن همی ترسیدند که نباید که زهر باشد و هلاک شوند؛ همانجا در باغ خمی نهادند و آب آن انگور بگرفتند و خم پر کردند و باغبان را فرمود هر چه بینی مرا خبر کن و باز گشتند؛ چون شیره در خم بجوش آمد باغبان بیامد و شاه را گفت این شیره همچون دیگ بی آتش می جوشد و ... [کلمه ناخوانا] می اندازد، گفت چون بیارامد مرا آگاه کن."

"باغبان روزی دید صافی و روشن شده، چون یاقوت سرخ می تافت و آرمیده شده، در حال شاه را خبر کرد، شاه با دانایان حاضر شدند، همگنان در رنگ صافی او خیره بماندند و گفتند مقصود و فایده از این درخت اینست، اما ندانیم که زهرست یا پازهر، پس بران نهادند که مردی خونی [قاتل] را از زندان بیارند و از این شربتی بدو بدهند تا چه پدیدار آید، چنان کردند و شربتی از این به خونی دادند؛ چون بخورد اندکی روی ترش کرد، گفتند دیگر خواهی؟ گفت بلی، شربتی دیگر بدو دادند، در طرب کردن و سرود گفتن و کون و کچول کردن [قر دادن] آمد و شکوه پادشاه در چشمش سبک شد و گفت یک شربت دیگر بدهید، پس هرچه خواهید به من بکنید که مردان مرگ را زاده‌اند، پس شربت سوم بدو دادند، بخورد و سرش گران شد و بخفت و تا دیگر روز بهوش نیامد؛ چون بهوش آمد پیش ملک آوردندش، ازو پرسیدند که آن چه بود که دیروز خوردی و خویشتن را چون میدیدی؟ گفت نمیدانم که چه می خوردم اما خوش بود، کاشکی امروز سه قدح دیگر از آن بیافتمی، نخستین قدح به دشخواری خوردم که تلخ مزه بود، چون در معده‌ام قرار گرفت طبعم آرزوی دیگر کرد، چون دوم قدح بخوردم نشاطی و طربی در دل من آمد که شرم از چشم من برفت و جهان پیش من سبک آمد، پنداشتم میان من و شاه هیچ فرقی نیست و غم جهان بر دل من فراموش گشت و سوم قدح بخوردم بخواب خوش در شدم؛ شاه وی را آزاد کرد از گناهی که کرده بود؛ بدین سبب همه دانایان متفق گشتند که هیچ نعمتی بهتر و بزرگوارتر از شراب نیست، از بهر آنک در هیچ طعامی و میوه‌ای این هنر و خاصییتی نیست که در شرابست؛ شاه شمیران را معلوم شد شراب خوردن، و بزم نهادن آیین آورد و بعد از آن هم از شراب رودها [سرود ها؟] بساختند و نواها زدند و آن باغ که در آن تخم انگور بکشتند هنوز برجاست، آن را به هرات غوره خوانند و بر در شهرست و چنین گویند که نهال انگور از هرات به همه جهان پراکند و چندان انگور که به هرات باشد بهیچ شهری و ولایتی نباشد، چنانک زیادت از صد گونه انگور را نام بر سر زبان بگویند و فضیلت شراب بسیارست."

9. اطلاعات بیشتر در این مورد در موزه باستانشناسی و مردمشناسی دانشگاه پنسیلوانیا موجود است.

10. از چهار سوره‌ای که در آن ها وعده شراب بهشتی داده شده، سه سوره اول شامل آیات مکی، قبل از هجرت پبامبر به مدینه، و سوره چهارم شامل آیات مدنی است. این چهار سوره و آیات مربوط بدین قرارند: (1)- سوره 56 به نام واقعه (اشاره به روز قیامت)، آیات 18 و 19 - "با کوزه‌ها و ابریق ها و جامهایی از شراب روان که از آن سر درد نگیرند و مست نشوند ..." (2)- سوره 37 به نام صافات (در صف یا رده قرار گیرندگان)، آیات 40 تا 48 - "برای بندگان خاص و مکرم نزد خداوند، با روزی معلوم از میوه‌های بهشتی در بهشت پر نعمت، نشسته بر تخت رو به روی هم، جامی از شراب روان، سفید و لذت بخش، دور بگردانند، شرابی که نه سردرد می آورد و نه مستی می‌دهد و ..." (3)- سوره 83 به نام مطففین (کم فروشان)، آیات 23 تا 26- "آنان که بر تخت نشسته و می نگرند و در چهره آنان خرمی ناز و نعمت را می توان دید، به آنها از شراب (رحیق) سر بسته‌ای که مهر آن از مشک است می نوشانند و ..." (4)- سوره 47 به نام محمد، آیه 15- "در بهشت برای پرهیزگاران جوی هایی است که در آنها آبی که نمی گندد، شیری که طعمش تغییر نمی‌کند، شرابی (خمری) که لذت بخش است، و عسل خالص روان و جاری است و ..."

11. در دو سوره از قرآن کریم مومنان از خوردن شراب نهی شده‌اند. هر دو مورد شامل آیات مدنی بعد از هجرت پبامبر است: (1)- سوره 2 به نام بقره (گاو)، آیه 219 "از تو درباره شراب (خمر) می پرسند؛ بگو که در آنها گناهان بزرگ و منافعی برای مردمان هست ولی گناهان آنها بسیار بزرگتر از منافع آنهاست و ..." (2)- سوره 5 به نام مایده (خوان نعمت)، آیات 90 و 91- "ای مومنان شراب (خمر) و قمار و انصاب و ازلام از اعمال پلید شیطان است، از آنها پرهیز کنید تا رستگار شوید. با پرداختن به شراب و قمار شیطان بین شما دشمنی و کینه می اندازد و شما را از یاد خدا و نماز باز می‌دارد ..." (انصاب = سنگهای اطراف حرم که می پرستیدند، بتهای کوچک. ازلام = تیرهایی که برای بازی به هدف می زدند. "تصریح قرآن بر لزوم اجتناب از باده نوشی سبب شده است که حرمت آن نزد مسلمانان از احکام ضروری دین تلقی شود." (ماخذ 7 بالا، صفحه 1301).

12. از آن جا که رشته سخن لاجرم از رز به دختر رز و از انگور به شراب انگوری می رسد به اجمال اشاره می‌شود که نتایج مطالعات بسیار در مراکز معتبر پزشکی آمریکا و فرانسه و دیگر نقاط جهان، همه در تایید یکدیگر، نشان داده‌اند که مصرف الکل، مخصوصا شراب و بالاخص شراب قرمز، " به قدر محدود"، خطر بیماری قلبی (cardiovascular) را کاهش می‌دهد. شاید نقل مطلبی از حکیم عمر خیام، به قدمت بیش از هزار سال، در این جا بی تناسب نباشد: "گفتار اندر منفعت شراب - دانایان طب چنین گفته‌اند، چون جالینوس و سقراط و بقراط و بوعلی سینا و محمد زکریا که هیچ چیز در تن مردم نافع تر از شراب نیست، خاصه شراب انگوری تلخ و صافی، و خاصییتش آنست که غم را ببرد، ودل را خرم کند، و تن را فربه کند، و طعامهای غلیظ را بگذارد، و گونه رو سرخ کند، و پوست تن را تازه و روشن گرداند، و فهم و خاطر را تیز کند، و بخیل را سخی و بد دل را دلیر کند، و خورنده شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد" (ماخذ 8 بالا ، صفحه 60).

13. جابر بن حیان برخی از مهمترین مواد از جمله اسید نیتریک و اسید هایدروکلریک (معروف به اسید کلریدریک در ایران) و فرایندهای شیمیایی چون تقطیر و تبلور را کشف و تشریح نمود که امروزه زیربنای علم شیمی و مهندسی شیمی به حساب می آید. او با کمک دو اسید اکتشافی ترکیب جدیدی بدست آورد که حلال طلا است. کشف این ترکیب که آن را اکسیر حیات و ماء الحیات یا aqua regia نامیدند رویای کیمیاگری و بدست آوردن طلا را چنان در اذهان قوت بخشید که شاعران قدیم مضامین بیشمار در ارتباط با باور کیمیا و کیمیاگری پدید آوردند. کشف اسید سیتریک از لیمو، اسید استیک از سرکه، و اسید تارتاریک از تفاله شرابسازی را نیز به او نسبت می‌دهند. وی بر مقادیر ثابت مواد در واکنش های شیمیایی تاکید می ورزید که بعد از هزار سال به قانون نسبتهای ثابت در رشته شیمی کمی معروف گردیده است. جابر (در زبانهای اروپایی Jabir ودر متون لاتینی Geber) در توس (خراسان) متولد شد و در کوفه (عراق) وفات یافت. او از شاگردان امام جعفر صادق بود. از وی بیش از صد رساله بر جای مانده که 22 تای آن در زمینه شیمی است. از او یک رساله در سال 1144 میلادی توسط Robert Chester و یک رساله در سال 1187 میلادی توسط Berthelot ترجمه شده است. آثار او طی قرون وسطی در زمره کتابهای درسی استاندارد در اروپا بود.

14. طی یک فرایند ثانویه می توان شراب را گازدار نمود که معروفترین نوع آن شامپاین نامیده می‌شود. در شراب های طبیعی تمامی الکل شراب (غالبا 12.0 تا 13.5 درصد) ناشی از تخمیر قند انگور است ولی در شرابهای غنی شده (fortified) با افزودن مواد الکل دار دیگر، درصد الکل شراب را از 15 درصد تا بسیار بیشتر افزایش می‌دهند.

 15. قراین نشان می‌دهد که در قدیم مشروب الکلی دیگری نیز وجود داشته که از تقطیر شراب به دست می آمده است. ابونواص شاعر معروف غزلسرای عرب (757 تا 814 میلادی) در این بیت (في لون ماء الغيث إلا إنها - بين الضلوع كواقد الجمر) از ساقی باده‌ای می‌خواهد به رنگ آب باران که از فرط قوت و زور میان دنده‌ها آتش بر افروزد. ابوالقاسم البغدادی در حکایتی که در نیمه اول قرن پنجم قمری نوشته از عرق النبیذ (عرق شراب) نام برده و شخص دیگری به نام Nuwayri (متوفی 732 قمری) به 10 در صد مالیات بر عرق، متفاوت با شراب، اشاره دارد.

16. دیوان حافظ، جلد دوم. ملحقات غزلیات، قصاید، مثنویات، قطعات و رباعیات. به تصحیح و توضیح پرویز ناتل خانلری. 1362. تهران انتشارات خوارزمی. صفحه 1073-1072.

 


 

آ ب رز در رگ تاک

(ضمیمه تاک و انگور)

دکتر بهرام گرامی

 

چو از آب رز شد زمین بهره‌مند                                                                       بیغمان بر خاک می‌ریزند ساغر را و من

تو از  آب رز  کن  مرا  بهره‌ور                                                                       بر رگ تاک از خمار باده  نشتر  می‌زنم

(امیر معزی)                                                                                                     (صایب تبریزی)

 

در هرس سالانه درخت انگور، شیره خام درخت یا "آب رز" به مقدار زیاد از محل بریدگی شاخه‌ها بیرون می ریزد. در ادب فارسی، این ریزش به "اشک یا گریه تاک" معروف است. از سوی دیگر، شاخ تاک شباهت تامی به رگ برآمده از بدن دارد، و از این روی شاعران نکته سنج از "آب رز" و "رگ تاک" همراه با شراب خونرنگ انگوری مضامینی بدیع و زیبا پدید آورده‌اند.

 

رشد ساقه رز یا تاک بیشتر افقی و خزنده است و به دلیل رشد سریع و همه جانبه، هر ساله هرس کلی آن لازم است، تا آن جا که گاه تا حدود 90 در صد از شاخه‌های تاک را که در سال قبل بار داده‌اند و نیز چوبهای اضافی آن را در آغاز زمستان که گیاه در خواب است حذ ف می‌کنند. هرس مو سبب می‌شود تا رشد درخت سریع تر، مقاومت آن بیشتر، عملکرد آن افزون تر، و حبه‌های انگور درشت تر گردد، با یک بیت از سعدی و دو بیت از صایب تبریزی:

زکاة مال بدر کن که فضله رز را                             چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور

فضله = باقیمانده و زاید، شاخه‌های اضافی.

تاک را چون مار هر جا سبز شد سر می زنند             تا شد از انگور کام شکرینش زهر بار

صایب چو تاک نیست غم سر بریدنش                       هر کس یه یادگار گذارد سلاله‌ای

سلاله = نسل، فرزند.                   

بر اثر هرس کردن تاک، شیره خام (sap) گیاه بیرون می ریزد. هر چند که این شیره در هر زمان که شاخه‌ای قطع شود یا زخمی بر گیاه وارد آید خارج می‌شود، ولی مقدار آن هنگامی حداکثر است که هرس دیر یعنی در اواخر زمستان و اوایل بهار انجام شود. این ریزش زیان چندانی برای درخت ندارد. پدیده ریزش شیره و خروج آن از گیاه، به مثابه خونروی از بدن، در انگلیسی sap bleeding نامیده می‌شود. با آن که جزییات مکانیسم این پد یده در تاک به درستی معلوم نیست، آن را معلول فشار مستقیم ریشه گیاه می‌دانند و همین تفاوت اصلی تاک با افرا می‌باشد که شیره آن بر اثر فشار ساقه به خارج جریان می یابد (1). میزان خروج شیره گیاهی را از تاکهای قوی و رشد کرده که به تازگی هرس شده باشند تا دو لیتر در روز برآورد کرده‌اند، به ویژه اگر محل قطع شاخه‌ها را با مواد شیمیایی نپوشانند. شیره تاک شامل آب، مواد معد نی، ترکیبات ازت دار، چند نوع قند، وهورمون های طبیعی گیاهی مانند جیبرلین و سیتوکینین میباشد. جالب آن که از شیره تاک که بمقدار زیاد دراوایل بهار تولید می‌شود به عنوان شامپو برای طراوت و درخشندگی مو و نیز محلول شستشوی چشم استفاده نموده‌اند.

 

در مقاله‌ای زیر عنوان "گز پرست"(2)، به نقل از شاهنامه فردوسی، آمده بود که سیمرغ رستم را در نبرد با اسفندیار راهنمایی می کند و به رستم می گوید که از چوب گز تیری بسازد، آن را در "آب رز" بپروراند، در کمان گذارد، و به چشم اسفندیار نشانه رود:

به زه کن کمان را و این چوب گز                            بدین گونه پرورده در آب رز

و رستم در روز نبرد:

کمان را به زه کرد و آن تیر گز                              که پیکانش را داده بود آب رز

در آن مقاله، "آب رز" را، که رستم تیر گز درآن خوابانده بود، به شراب معنی شده بود، همچنان که، به نقل از لغت نامه دهخدا، فردوسی در جای دیگر نیز آب خوشه انگور یا آب تاک رز را به کنایه از شراب آورده است:

از آن آب با خوشه آمیخته                                      که هست از رگ تاک رز ریخته

ابیات دیگری نیز در شعر قدیم فارسی وجود دارد که در آن ها آب رز به معنی شراب آمده است. در بیت زیر از سلمان ساوجی، دو بیت بعد از ابن یمین، و دو بیت دیگر از خاقانی مراد از آب رز شراب است:

ساقی آب رز برای دیگران در گردش آر                    کاسیای ما کنون گردان به آبی دیگر است

آب رز باید که باشد در صفا چون آب زر                    گر ز زر مغربی ساغر نباشد گو مباش

در بیت بالا، شاعر شراب صافی را مهمتر از ساغری از زر ناب می‌داند.

ز آب رز باشدم حیات بلی                                       و من الماء کل شیء حی

 مصراع دوم از قرآن است: "و از آب اند همه موجودات زنده".

در کف آهوان بزم آب رز است و گاو زر                   آتش موسوی است آن در بر گاو سامری

آهوی بزم به ساقی، آتش موسوی به آتش کوه تور، و محل وحی به موسی کلیم الله اشاره دارد. شراب به آتش و ساغر زرین به گوساله طلا تشبیه گردیده که سامری زرگر طی غیبت طولانی موسی در کوه تور آن را برای فریفتن و از دین برگرداندن مردم ساخت.

آن آب دل افروز دل رز در ده                                  صافی شده را درد زبان گز در ده

دل افروز = روشن کننده دل، فرحبخش. درد (با ضم اول) = ته نشین در ظرف (شراب). زبان گز = تند مزه.

هلا لی جغتایی در سه بیت زیر آب رز را در "جوی تاک"، به کنایه از باده، همچون آب حیات دانسته است:

می پرستان را ز می هر دم حیاتی دیگر است              آب حیوان ریخت گویا باغبان در جوی تاک

دهقان سالخورده که پاینده باد گفت                           آن است آب خضر که در جوی تاک ماست

دهقان ز جوی تاکم سیراب ساخت یارب                     از آب زندگانی خالی مباد جویش

در دو بیت زیر بر گرفته از ترجیع بندی از سلمان ساوجی نیز مراد از آب رز احتمالا شراب است:

ز آب رز شربتی بساز حکیم                                    که در آن شربت است صحت ما

عارفان در نعیم آب رزند                                        وه چه خوش نعمتی ست نعمت ما

 

در لغت نامه دهخدا، رز به معنی زهر و آب رز به معنی آب زهر یا زهرابه هم آمده وهمان دو بیت فوق الذ کر از شاهنامه در مورد تیر گز نیز به عنوان شاهد برای این معنی- زهرآگین کردن تیر رستم- در آن جا آورده شده است. در ارتباط با دو بیت مزبور از شاهنامه (رستم و تیر گز ...)، در نوشتار دیگری(3) چنین آمده که آب رز آبی است که در موقع هرس کردن مو فراوان از شاخ آن می چکد و به قدری ست که زیر درخت مو را گل می کند. در همان جا به نقل از کتاب نزهت نامه علایی تالیف شهمردان بن ابی الخیر صفحه 216 چنین آمده که: "آب شاخ رز به وقت بریدن بگیرند و با سیکی (4) بیامیزند و در کوزه‌ای کنند و در میان رز بنهند، ملخ آن جا جمع نشود. اگر رز را به سرگین دود بدهند، چنان که باد به هر جا برساند و خاکستر چوب گز در آن فشانند تا در چشمهای شاخ نشیند سرما آن جا کار نکند(5)." سپس نویسنده مقاله نتیجه میگیرد (3) که آب رز، که با چوب گزهم بی ارتباط نیست، میتواند خاصییت زهرگونه‌ای داشته باشد، و اگر کسی پیکان تیر را به آب رز آب دهد هم کارآب خالص را کرده که آهنگران فولاد را به آن آب دهند و هم کار زهر را کرده که فولاد را به زهر نیز آب میداده‌اند، ولی این نگارنده برای آب رز به معنی زهر یا زهرآبه هیچگونه شاهد یا قرینه مقبولی در شعر قدیم فارسی نیافت. در سه بیت زیر از خاقانی و در بیت بعد از منوچهری دامغانی، به نظر می رسد منظور از آب رز همان آب یا شیره درخت باشد، بدون اشاره یا کنایه به چیز دیگری:

چون درخت رز اگرتان رگ جان ببریدند                     آب چندان ز رگ چشم چه زایید همه

ریزان ز د یده اشک طرب چون درخت رز                  کز آتش نشاط رود آبش از مسا م

مسام (با فتح اول و تشدید آخر) = منافذ (پوست).

نه کمید از شجر رز که گشاید رگ آب                       رگ خون همچو رگ آب شجر بگشایید

رفت رزبان چو رود تیر به پرتاب همی                      به رز اندر بکشید آب ز دولاب همی

رز و رزبان به معنی باغ و باغبان نیز هستند، ولی در بیت بالا به همان معنی تاک و تاک نشان میباشند. دولاب= چرخ چاه. مصراع دوم در نسخ دیگر: " به رز اندر بشتاب از ره دولاب همی" یا " تیر زا نده بکشید آب ز دولاب همی".

 

شاخه‌های تاک ازجهت رشد و انشعاب و از نظر شکل و انکسار وانحنا و ناهمواری سطح آن به رگهای بر آمده و برجسته تشبیه شده است(6). شاعران ریز بین و نکته سنج از این شباهت همراه با پدیده بیرون ریختن شیره درخت از درون شاخ مضامین بدیعی برای رگ تاک پدید آورده‌اند(7). دردو بیت زیر به ترتیب از سلیم و واعظ قزوینی و دو بیت بعد از محتشم کاشانی رگ تاک مضمون قرار گرفته است:

ز شوق لعل تو چون خون گرم از رگ تاک                 به پای خویش دود می به سوی میخانه

همه تن رگ گردنی همچو تاک                                ندانی که ریزند خونت به خاک

دست هوس دراز نسازم به شاخ وصل                       از حسرتم اگر رگ جان بگسلد چو تاک

گر از تو بگسلم ای نو نهال رشته مهر                      به تیغ کین رگ جانم بریده باد چو تاک

ضمنا ساقه تاک گره دار یا عقده دار است، بطوریکه بر روی این ساقه، همچون رگ در انسان، جا به جا گره دیده می‌شود(8). صایب تبریزی از گره ساقه و گریه تاک مضامین بدیع زیر را برای گریه کردن و عقده گشایی پدید آورده است:

گریه مستانه نگشود از رگ جانم گره                        تاک را در گریه کردن عقده از دل وا نشد

از دل گره غم نگشاید می گلرنگ                             از گریه گشایش گره تاک ندارد

عقده دل را به زور اشک نتوان باز کرد                     گریه نتواند گره از دل گشودن تاک را

از گرستن عقده‌های تاک گردد سخت تر                     گریه مستانه نگشاید دل غمناک را

عقده تاک فزون می‌شود از گریه تاک                       مگر از آه گشاید دل غمناک مرا

غم به اشک از دل غمناک نیاید بیرون                      به گرستن گره از تاک نیاید بیرون

و بالاخره این نوشتار را با منتخبات دل انگیز دیگری از صایب تبریزی در مورد "رگ تاک"، "اشک یا گریه تاک"، و مضمون توأم "رگ تاک و اشک یا گریه تاک" به پایان می‌بریم (9):

*رگ تاک*                                           

هست چون تاک پر از باده رگ و ریشه ما                 پیش خم گردن خود کج نکند شیشه ما

می چکد از سیلی هر برگ خون از چهره‌ام                گر چه آب زندگانی در رگ تاک من است

فیض یکرنگی تماشا کن که گر سنگین دلی                رگ گشاید تاک را از دست ساقی خون رود

می‌شود آب روان چون به رگ تاک رود                     صرفه آب در آن است که در خاک رود

چگونه باده عرفان جماعتی نوشند                           که باده در رگ تاک است و مست و مدهوشند

دارد چو تاک اگر رگ خامی شراب ما                       تقصیر سعی ماست که کم جوش کرده‌ایم

چهره عالم از او رنگ بهاران دارد                          کز خزان خشک رگ تاک نگردد هرگز

*اشک یا گریه تاک*                                           

هر غباری کز دلم اشک صراحی بر نداشت                در بهاران آب چشم تاک بر خواهد گرفت

به اشک تاک بشویید زخمهای مرا                           که شیشه بر سر من خشکی خمار شکست

ماند چگونه نامه مستان سیاهروی                          زان اشک بیشمار که از چشم تاک ریخت

به ریزش می توان از گوهر مقصود بر خوردن            به قدر قطره‌های اشک تاک انگور می‌دارد

به یک اندازه باشد تلخی و شیرینی عالم                    به قدر اشک چوب تاک را انگور می‌باشد

به اشک تاک دل باغبان نمی سوزد                          سرشک ما به دل چرخ کی اثر دارد

این خوشه‌های گوهر سیراب همجو تاک                    صایب ز فیض اشک ندامت به من رسید

می کشان را بی نیاز از می فروشان می کند               باغبان سازد کدو را گر ز اشک تاک سبز

در این گلشن نکردم در رعایت هیچ تقصیری              ز اشک تاک دایم آب در پای کدو کردم

در جدایی می‌شود مژگان ما گوهر فشان                    در بریدن آب چشم تاک می آید به جوش

تا همچو تاک پای نهادم در این چمن                         از چشم من بریده نگردید پای اشک

چه زنگ از خاطر من دیده نمناک بردارد                    چه گرد از روی برگ تاک اشک تاک بر دارد

اشک را می‌باشد الوان ثمر در چاشنی                      گریه بیجا نیست در فصل بهاران تاک را

آسمان از گریه ما خاکساران فارغ است                   باغبان را هیچ پروایی سرشک تاک نیست

تاک از گریه مستانه به میخانه رسید                        گریه‌ای کز سر درد است سرایت دارد

تنگدستی راست لازم گریه بی اختیار                        وقت بی برگی سرشک از تاک می آید برون

زمی چشم و دل نا دیده من سیر می گردد                   اگر ریگ روان سیراب از اشک تاک خواهد شد

وقت بی برگی شود گوهر فشان از اشک تاک             تنگد ستی مانع ریزش نگردد جود را

نتیجه مژه اشکبار بسیار است                                ز گریه تاک ثمرها ببار می آرد

از گریه خوشه‌های گهر چید دست تاک                      دارد در این حدیقه ثمرها گریستن

به عهد لعل لب آبدار او رگ سنگ                           چو تاک گریه مستانه در گلو دارد

من چون ز می شکفته نباشم درین چمن                    کز گریه عذرخواهی من تاک می کند

چون شیشه شکسته و تاک بریده‌ام                          عاجز به دست گریه بی اختیار خویش

گوهر مقصود بی ریزش نمی آید به دست                   دیده گریان ز بی برگی برارد تاک را

تاک در معذرت مستی ما می گرید                            چه ضرور است که ما گریه مستانه کنیم

می کند مژگان صایب قطع الفت از سرشک                تاک اگر از گریه مستانه می‌گیرد قرار

باده لعلی که خون در ساغر من می کند                     تازه رو از گریه شادیست دایم تاک او

از گریه ما هیچ دلی نرم نگردید                               در ساعت سنگین سر این تاک بریدیم

*رگ تاک و اشک یا گریه تاک*                                        

رگ بریده تاک از گریستن بس کرد                           زمان گریه من چون بسر نمی آید

از گریه گره گر ز رگ تاک شود باز                         غم نیز به اشک از دل غمناک بر آید

از باده گلرنگ مرا باز شود دل                                از گریه گره گر ز رگ تاک بر آید

گریه‌ای از سر مستی به تهیدستی خویش                   چون رگ تاک نکردیم در این فصل بهار

ز بس ریختم اشک خونین به مستی                          رگ تاک را گر زنی خون برآید

بر بیغمی باده انگور دلیل است                                اشکی که ز شادی ز رگ تاک برآید

مینه سوتا - اکتبر 2004

======================================================================

یادداشت های زیر نویس

1- افرا درختی است از جنس َAcer، شبیه به چنار، که از تنه گونه‌های مختلف آن به ویژه گونه Acer saccharum شیره شیرینی استخراج می‌شود که بر روی pan cake می‌ریزند. خوردن pan cake برای صبحانه درمیان آمریکایی‌ها متداول است.

2- فصلنامه ره‌اورد، شماره 66، صفحه 49 تا 51.

3- مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، سال 31 انتشار (1363)، صفحه 120 تا 122.

4- سیکی (با کسر اول) = سه یکی = شراب پخته، شرابی که آنقد ر بجوشانند تا فقط یک سوم آن باقی بماند. نوشیدن این شراب در میان حنفی ها (پیروان امام ابوحنیفه) مباح است، شاید به این دلیل که بیشتر یا تمامی الکل آن تبخیر شده است.

5- چشم به معنی جوانه گیاه است که معمولا در سرما زدگی آسیب می پذیرد.

6- در فرهنگنامه شعری تالیف رحیم عفیفی، جلد دوم، صفحه 1159، رگ تاک به دانه انگور معنی شده که درست نمی‌نماید، و دو بیت شاهدی که در آن جا آمده نیز با این معنی مطابقت ندارد.

7- اخیرا کتابی زیر عنوان رگ تاک، بر گرفته از بیت زیراز اقبال لاهوری، در ایران منتشر شده است:

گمان مبر که به پایان رسید کار مغا ن                        هزار باده ناخورده در رگ تاک است

8- با سه بیت به ترتیب از رودکی، وحشی بافقی، و حزین لاهیجی در مورد رگ و گره یا عقده آن:

چون کار دلم ز زلف او ماند گره                              بر هر رگ جان صد آرزو ماند گره

بر رگ جان فتد آن عقده ز پیکان خدنگ                    که به دندان اجل نیز نگردد منحل

مصراع دوم به گشودن گره با دندان اشاره دارد.

هزار عقده فزون است بر رگ جانم                          ز چین زلف نسیم گره گشا دریاب    

9- اشعار صایب تبریزی با دو مضمون "رگ تاک" و "اشک تاک" بیش از مجموع اشعار تمامی دیگر شاعران از قرن چهارم تا زمان او با این دو مضمون می‌باشد.