نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

گفتگو با بانوی غزل ایران سیمین بهبهانی به مناسبت هشتادسالگی شاعر

نوشین شاهرخی

شهرزادنیوز: 17.07.2007

 

 نوشین شاهرخی: بانو سیمین بهبهانی

شما را به حق بانوی غزل ایران می‌نامند. غزل‌هایی با موضوع‌های گوناگون. از عشق گرفته تا مشکلات اجتماعی و فرهنگی. اما فکر نمی‌کنید که به خاطر غالب غزل اشعارتان تا حدودی مورد بی‌مهری قرار گرفته باشید، آنهم در دوره‌ای که بیشتر فورم دلیل مدرن بودن یک اثر است تا محتوا؟

 اولا که خیلی متشکرم از کسانی که به من این لقب را داده‌اند و من نمی‌دانم که آیا اصلا شایستگی چنین لقبی را دارم یا نه و یا اصلا درست هست که چنین لقبی را به من بدهند یا نه. اما این با خود مردم است و من از آنان سپاسگزارم. اما اینکه غزل‌های من موضوعش متنوعه، واقعا همین‌طوره. من از خارج الهام می‌گیرم. یعنی آن احساس درونی من برانگیخته از حوادث خارجه. من در باطن و درون خودم هرچه دارم از خارج به من القا میشه. خواه عشق، خواه مطالب اجتماعی و سیاسی.

و اما بی‌مهری‌ای که فرمودید، من بی‌مهری‌ای حس نمی‌کنم از مردم. آنهایی که شعر من را می‌خوانند بی‌توجه به اینکه نوعش چی هست، آیا کلاسیکه، آیا مدرنه، آیا متنوعه، آیا غیرمتنوعه. یا اینکه اجتماعی است یا درونی. من می‌بینم که مردم از هر کدام می‌خوانند، لطف می‌کنند و به من رضایت خودشان را اعلام می‌کنند. حال اگر کسانی که خودشان را متولی شعر فارسی می‌دانند و میان نو و کلاسیک دیواری می‌کشند و حدودی را معین می‌کنند، من نمی‌دانم که تا چه اندازه کار آنها درسته. به جهتی که اصلا هر شاعری باید سبک خاص خودش را داشته باشه. و اگر چند نفر مثل همدیگر چیزی می‌نویسند تا اینکه یک مکتبی بوجود بیاد، باز هم آنان باید مشخصات خودشان را داشته باشند، وگرنه تقلیدی هیچ چیزی درست و اصیل نیست. هر کس باید ضوابط کار خودش را داشته باشه. ضوابط کار خود من آنطور هست که نه به گذشتگان دیگر شبیه است و نه به مدرنیست‌های این زمان. یعنی کاری را که من می‌کنم، خاص خودم هست و خوشحالم که تا کنون اگر هم مورد پیروی قرار گرفته باز آنهایی موفق بوده‌اند که سبک خودشان را داشته‌اند.

وگرنه، اگر کسی بخواهد عین من کار بکنه، مطمئنم که نه از عهده برآید و نه تازه از عهده بربیاید، چیز جالبی درخواهد آمد، چون تقلید می‌شه.

بنابراین از اینکه دیگران بخواهند انگی بزنند و بگویند این مدرنه یا مدرن نیست. و یا چرا از ضوابط کلاسیک ایران بعضی جاها پیروی کرده، برای من هیچ اهمیتی نداره. من همشه گفته‌ام که هنر اصلی اتکا به پشتوانه‌ی خودش داره. ما زبان‌مان ادبیات کلاسیک پشتوانه‌اش هست. و ما نمی‌توانیم آن را کنار بگذاریم. البته صرفا پیروی کردن از ادبیات کلاسیک کار درستی نیست، ولی ما نمی‌توانیم این پشتوانه‌ را نادیده بگیریم و بدون آن قدرتی برای ساختن مدرن نخواهیم داشت.

 

شعر "نغمه‌ی روسپی" در سال 1335 به چاپ رسیده است. شعری که به زیبایی حس‌ها و دردهای یک روسپی را به تصویر می‌کشد. در آن زمان با چه واکنش‌هایی به این شعر روبرو شدید؟

من دو سه تا شعر از این قبیل دارم که همیشه مایه‌ی الهام من همین بیچارگی این‌گونه زنها بوده. که اینها واقعا من حس می‌کنم که خودشان هیچ گناهی نداشتند. یا در سنین خیلی کوچگ، یعنی در ابتدای خیلی جوانی دزدیده شدند و فریب خوردند، به راه‌های بد افتاده‌اند و یا فقر موجب شده که اینها تن‌فروشی بکنند. یا اینکه فشارهای خانوادگی و اجتماعی آنها را به این راه کشانده و دردمندترین اشخاص اینها هستند. برای اینکه هرکس می‌تواند رنجی تحمل بکند، ولی دیگر فروختن تن و تحمل آنچه که ناخواسته هست، به خصوص در مسائل جنسی واقعا دردناکه. آن هم موقعی که پولی که از این راه به دست میاد، یا صرف سیر کردن شکم بشه و یا صرف اداره‌ی بچه‌ای، طفلی چیزی بشه. این واقعا دیگر نهایت ظلم است به چنین زنانی.

من یک صحنه‌ای به یادم میاد که عروسی خواهرم بود و ما در منزل بزرگی که داشتیم، میزی گذاشته بودیم و روی آن وسایل چای را چیده بودیم و زیر این میز تقریبا یک جای خالی بود که رومیزی تا پایین افتاده بود و زیرش را پنهان کرده بود.

 یک رقاصه‌ای را که دعوت شده بود برای خوشگذرانی مهمانان، برای اینکه به آنان یک وجد و نشاطی بدهد و از این موجدهای روحوضی که آن موقع سرچشمه مقرشان بود، یا سه راه سیروس و آن‌طرف‌ها، آورده بودیم. می دانید که اغلب این مطرب‌های روحوضی خیلی هم مسلط هستند و به موزیک کلاسیک ایران واقعا مسلط بودند و کار و حرفه‌شان هم بود و در گرم کردن مجلس هم دست داشتند.

یک زنی که می‌رقصید و خیلی هم زیبا و جوان بود، من ‌دیدم که در فواصل رقصش میاد در این اتاقی که میز چایی هست و میره زیر اون میز و مدتی صبر می‌کنه و بعد میاد بیرون. و من وحشتم گرفت که این چیکار می‌کنه اون زیر. یک دفعه که از زیر میز آمد بیرون و رفت. من رومیزی را بالا زدم و دیدم یک بچه‌ی شیری زیر اون میز خوابیده. و این در فواصلی که می‌رفته ناراحت بوده که مبادا این بچه را لگدی بزنند، یا بفهمند که اینجاست و گریه‌ای بکنه، میامد به این سر می‌زد، احتمالا شیر بهش می‌داد، تر و خشکش می‌کرد و بعد دوباره می‌رفت می‌رقصید.

این بقدری دردناک بود که من گریه کردم و شاید شعر رقاصه را که من ساختم، که رقاصه‌ای هست که در کاباره می‌رقصد، عکس‌العمل این دیدار بود که این رقاصه‌ی فقیر بی‌نوا توی خانه آمده بود و احتمالا با دسته‌ای کار می‌کرد که مزد اندکی هم بهش می‌دادند.

اینجور چیزهایی که از خارج من می‌بینم، البته نه به طور دقیق همانطور که هست، یک جوری روی اعصاب من تاثیر می‌گذاره. و این تأثیر را من خدا را شکر می‌کنم، گرچه بسیاری از اوقات بغض در گلو هستم، و بسیاری از اوقات رنج می‌کشم، اندوهناک می‌شوم، زندگی را به صورتی که دلم می‌خواد نمی‌تونم بگذرونم، ولی باز هم شکر می‌کنم که می‌تونم به صورت یک عکس‌العمل زیبایی که شعر باشه، بیرون بریزم. امیدوارم که جامعه‌ی من، دنیای من و خدای من راضی باشه.

 

شعرهای عاشقانه‌ی قدیمی شما از حس‌ها و عاطفه‌ی زنانه حکایت دارد که در زمانه‌ی خود یک تابوشکنی بشمار می‌آمد. تا چه اندازه در سُرایش و بویژه چاپ اشعارتان خودسانسوری کرده‌اید؟

 من هیچوقت خودسانسوری در هیچ کار نکردم. اگر سانسور شده یا چاپ نشده به نظر من محیط بوده که اجازه نداره. من همیشه خودم را در کمال صداقت بیرون ریختم و هیچوقت هم آن بی‌پروایی‌هایی که جامعه را زخم‌دار کند، نداشتم. اگر چیزی گفتم در زبان شعر و با زیبایی و آمیخته با آن لطایف شعر بوده که اگر هم بی‌پروا بوده، روی آن را یک حجاب ظریفی انداخته که جامعه بتونه قبول کنه. این هست که بیشتر آن شعرهای خیلی عاشقانه‌ و ظریف ورد زبانه. هنوز من را با آنها می‌شناسند. یعنی تا می‌بینند مرا می‌گویند:

ستاره دیده فروبسته آرمید بیا

یا

ای با تو درآمیخته چون جان تنم امشب

این شعرهایی که بسیار بسیار عاشقانه و در دقایق بسیار گرم عاشقی عکس‌العمل‌اش ایجاد شده، اینها همیشه توی شعر من بوده ولی بطور ظریف گفته شده که جامعه آن را پذیرا شده و هنوز من را با آنها می‌شناسند.

 

یکی از زیباترین اشعار عاشقانه‌تان به نظر من "شبی همرهت..." می‌باشد که شما آن را در چهل و هفت‌سالگی سروده‌اید. شعر با تصاویر بسیار زیبای اروتیک آغاز می‌شود: "شبی همرهت گذر به سوی چمن کنم / ز تن جامه برکَنم، ز گل پیرهن کنم...." اما در پایان شما به سال خود اشاره می‌کنید و آینه‌ای که نشان از حقیقت چهره دارد. فکر نمی‌کنید که ما زنان زودتر از مردان خودمان را در آینه پژمرده می‌یابیم؟

 خوب من در شعر هشتاد سالگی و عشق نشون دادم که آدم هشتاد ساله هم می‌تونه عاشق باشه. ولی خوب آنجا آن موقع چنین احساسی داشتم. و اما در کشور ما، اصولا اگر آدم در سن هیجده ساله هم باشه در سن چهارده ساله هم باشه با مشکلاتی که مردم ما دارند هنگامیکه یاد خودش میفته و یا یاد احساسات تنانه‌ی خودش میفته، از خودش شرمنده می‌شه که بابا من فکر تنم هستم، دیگری فکر نان بچه‌اش هست و یا فکر پسر اعدامی یا زندانی‌شه. اینجور چیزها که هست، حق این هست که آدم از خودش یک مقداری کم بگذاره و بیشتر به دیگران بپردازه. این گناه من نیست، گناه هیچ شاعر دیگری هم نیست و هیچ زن دیگری هم نیست. بخصوص که زنها احساسشون قوی‌تر از مردان هست و احساس مسئولیت‌شان هم بیشتر هست. چراکه سازنده‌ی جامعه و سازنده‌ی بچه‌ها و کسانی هستند که بایستی در آینده جامعه را اداره کنند. بنابراین زن حقش هم هست که بیشتر از مرد هم در فکر آینده باشد.

 

کدام شعرتان را بیش از دیگر اشعارتان می‌پسندید؟

  این را بارها از من پرسیده‌اند. می‌دانید من شعر هر چقدر هم زیبا باشد، وقتی که زمان از آن بگذرد، آن را دیگر فراموش‌شده می‌انگارم و سعی می‌کنم چیزهای تازه‌تری داشته باشم. و هیچوقت راضی نشدم به آن‌ چه که داشتم. تا  همین سن هشتاد سالگی همیشه فکر می‌کنم که در آینده شعر بهتری خواهم سرود. گرچه این یک توهم بیشتر نیست. خوب من آهسته‌آهسته بایستی پیر بشم، پیر شدم. آهسته‌آهسته باید همه‌چیز را فراموش کنم، ولی با وجود این امیدوارم که شعر فردای من بهتر از امروز باشه.

ولی مسلم یک شعری را که در سخت‌ترین موقع عمرم گفتم هیچوقت فراموشش نمی‌کنم.  یعنی همیشه حفظ هستم آن را. و آن یک متر و هفتادصدم هست.

که در موقعی که من سخنرانی‌ای داشتم که نگذاشتند تمام بشه. اول میکروفن را خاموش کردند، بعد چراغ را خاموش کردند، بعد پرده را کشیدند، بعد مأمور حراست آمد که من را از روی صحنه بکشه پایین. من ناچار خودم طرف مقابل را گرفتم و آمدم پایین. این روحیه‌ی مرا طوری تسخیر کرده بود که من توانستم آن شعر را، "یک متر و هفتاد صدم / افراشت قامت سخن‌ام"، بگم و ممکنه که بهترین شعر من نباشه، ولی بیشترین موضع را در ذهن من اشغال کرد.

 

با سپاس از شما بانو سیمین بهبهانی که در گفتگو با شهرزاد نیوز شرکت کردید