پازاج
تندآب
زندگی نگر
در عرصهی بقا
مسیحانه بر صلیب محک
به محک چگونه میکشند
ایثاریان وادی عشق را
با کشاکش پرالتهاب نفس خویش
تندآب زندگی نگر
در عرصهی جفا
چه غریبانه میکُشند
بر دار ناملایم این شورهزار غم
روح تکیدهی ما را
به نیش پرتمجمج رفتار خویش
دردا از این همه بیدادِ داوری
کز فاق کلکِ عقوبت
به جرم عشق
زنه بر قلب دیده میزنند.
ای نامراد زندگی
ای همستارِ عشق
اگر از بهر دل به دار شقاق
بارهباره به بالا کشند و زیر
پارهپاره بدوزندمان صلیب
بر ثقل پرمظالم این دهر
بمانیم به پاد مهر
تا مرغ صبح
آوا دهد؛
پازاج این قبیله را
اینک خبر کنید
شب آبستن است به صبح
سپیده میرسد.
|