نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

نقد ادبی یا فقر ادبی؟!

چالشی بر شیوه‌ی بررسی آقای احمد علوی بر "معرفت‌شناسی تصویر زن در ادبیات فارسی" با عنوان

"زن و اژدها هر دو در خاک به!"

نوشین شاهرخی

 در عرصه‌ی نقد ادبی و نظریه‌پردازی ما ایرانیان بسیار فقیریم. فقیر البته در گستره‌ی محتوا و کیفیت، چراکه در عرصه‌ی کمیّت چنان غنایی داریم که نشریات مکتوب و الکترونیکی ما سرشار از نظریه‌پردازی و نقداند. نظریه‌هایی بی‌پایه و نقدهای سطحی که نه دانشی پشت آن هست و نه استدلالی، بدون آنکه از متد نگارش نقد نیز آگاهی‌ای باشد. خوب در سرزمینی که آموزش ادبیات در حفظ کردن اشعار در مدارس ابتدایی خلاصه شود و هرچه پایه‌ی تحصیلی بالاتر رود، به متون حفظ‌شدنی افزوده ‌گردد، چندان انتظاری از پرورش نقد ادبی نمی‌توان داشت.

نقد ادبی کنکاش در متنی است که از زوایای گوناگون بر آن نور افکنده می‌شود. از تاریخچه‌ی فرهنگی ـ اجتماعی ـ سیاسی زمان نگارش متن گرفته تا تفسیر و تأویل زبان در زمان نگارش آن. اما آیا می‌شود به این عرصه بدون خواندن متن وارد شد؟ آیا مقوله‌ی جایگاه زن در ادبیات باستان ایران از عرصه‌ی نقد خارج است و براحتی می‌توان با مثال‌هایی از ابیات ضدزن، کل این ادبیات را زن‌ستیز نامید؟ آیا نقد در نزد این "منتقدان" رسیدن از جزء به کل به صورت آنچنان انتزاعی است که حتی خواندن متن نیز ضرورتی نداشته باشد؟!

شاید اگر بررسی آقای احمد علوی در فصلنامه‌ی "باران" چاپ نمی‌شد، از خواندن متن و نیز نوشتن این سطور می‌گذشتم. اما از فصلنامه‌های معتبر انتظاری می‌رود که بایسته‌ی این اعتبار است و نه درج مقالات بی‌اساس و بی‌پایه‌ای که نه بر اساس متد علمی نگاشته شده و نه دانشی پشت آن خوابیده است.

اگر به منابع جستار آقای علوی در پایان مقاله نگاهی بیاندازیم، تنها این منابع درج شده‌اند: رضا براهنی، تاریخ مذکر / حنفی، ح، قرآه النص / فرهنگ دهخدا / امثال و حکم دهخدا / بنفشه حجازی / مثنوی مولوی.

در حالی که عنوان مقاله چنین است: "زن و اژدها هر دو در خاک به"، حداقل انتظار می‌رود که شاهنامه‌ی فردوسی نیز جزو این منابع باشد، اما خواننده به جز مثنوی مولوی با هیچ منبع مرجعی روبرو نیست، درحالیکه آقای علوی نه‌تنها به سیمای زن در آثار مولوی، بلکه در بسیاری از متون کلاسیک، بویژه به شاهنامه‌ی فردوسی پرداخته‌اند.

اما این پرداختن غیرنقادانه و نادرست از همان عنوان مقاله آغاز می‌شود، چراکه اگر ایشان شاهنامه‌ی فردوسی را خوانده بودند، می‌دانستند که چنین بیتی در شاهنامه نیست و این بیت، یکی از ابیات الحاقی است که نه‌تنها در هیچیک از پانزده دستنویس مرجع در معتبرترین شاهنامه‌ی فردوسی به کوشش جلال خالقی مطلق یافت نمی‌شود، بلکه حتی در پنجاه دستنویس مورد تحقیق استاد خالقی نیز موجود نیستند.

البته باید اضافه کنم که بیت الحاقی "زن و اژدها..." به عنوانی کلیشه‌ای تبدیل شده که هر کسی با هر انگیزه‌ای بخواهد ادبیات باستان ایران را زن‌ستیز معرفی کند، آن را چون پرچمی بر طاق نوشته‌اش می‌آویزد.

اما مشکل به تیتر مقاله ختم نمی‌شود، بلکه ایشان به جای بررسی متن یک‌یک شعرا و بررسی سیمای زن از زوایای مختلف، تنها به اشعاری که در زیر واژه‌ی "زن" در فرهنگ لغت و امثال و حکم دهخدا یافته‌اند، بسنده کرده‌اند. بنابراین اشعار زن‌ستیز را به شکلی انتزاعی و بدون بررسی از متن بیرون کشیده و به خود اجازه داده‌اند تا با دانشی که به فرهنگ لغات ختم می‌شود، سیمای زن را در ادبیات کهن ایران به تصویر بکشند. پس باید گفت که منتقدین محترم، وقت خود را بیهوده هدر ندهید و دهه‌ها را بر پژوهش‌های غیرضروری بر این متن‌های کهن و دشوار از دست ندهید، هنگامی‌که ما فرهنگ‌نامه‌ای در دست داریم که در کوتاه‌زمانی بهترین و درست‌ترین نظر را از لابلای آن بیرون می‌کشیم.

در برابر چنین متد نقدی باید گفت که این گونه از بررسی، ادامه‌ی همان حفظ کردن شعر و اصطلاحات ادبی است که با اندیشه، کنکاش و بررسی متن هیچ‌گونه این‌همانی‌ای ندارد. 

برایم جالب است که ایشان حتی چند بیت از منظومه‌ی عاشقانه‌ی "ویس و رامین" را نقل کرده‌اند و البته منبع آن را نه خود منظومه، بلکه امثال و حکم داده‌اند. البته هیچ تعجب نمی‌کنم که ایشان تنها همین چند بیت را از این منظومه‌ی زیبای عاشقانه خوانده باشند، چراکه اگر خود منظومه را می‌خواندند، چنین مطلق‌گرایانه تصویر زن را در ادبیات باستان ایران به آشغال‌دانی تاریخ پرتاب نمی‌کردند. منظومه‌ای که برای "معرفت‌شناسی تصویر زن در ادبیات فارسی" ـ که تیتر دوم مقاله‌ی ایشان است ـ یکی از مهم‌ترین منابع ادبیات باستان به شمار می‌رود. چگونه می‌توان به منظومه‌ای که نقش نخست آن را زنی به نام ویس دارد، زنی سنت‌شکن که تابوی خیانت به همسر را می‌شکند،  که اعتماد به نفس دارد و تا مرحله‌ی کودتا و نشاندن رامین بر تخت سلطنت به جای همسرش پیش می‌رود اشاره نکرد و تنها به بیت‌هایی از آن برای پیش بردن استدلالی که ربطی به این منظومه ندارد، بسنده کرد. آیا این شیوه‌ی نگارش بررسی و نقد و به چالش گرفتن یک مقوله است یا شعاری بی‌اساس و هیاهویی پوچ؟!

 

آقای علوی به فردوسی تهمت می‌زنند و می‌نویسند که: "فردوسی حتی پا را از سایر شعرا و ادیبان پیش‌تر گذاشته، و یک «سگ» را بهتر از صد زن «پارسا» می‌داند! به زعم او ستایش زنان برابر ستایش سگ است." (ص132)

"زنان را ستائی سگان را ستای / که یک سگ به از صد زن پارسای (فردوسی، امثال و حکم: ص919)" (ص132، تأکید از من)

آقای علوی که ریشه‌ی نگاه زن‌ستیز ادبیات فارسی را در اساطیر کهن ایران می‌جویند، مثال مناسبی برای اثبات فرضیه‌شان نیاورده‌اند، چراکه ایشان فراموش کرده‌اند که سگ در دین زرتشتی حیوان مقدسی است و حیوان مقدس هیچگاه برای تحقیر با چیزی مقایسه نمی‌شود.

نیز ایشان که گویا در یکی از دانشگاه‌های سوئد تدریس می‌کنند، هنوز نمی‌دانند که این‌گونه تحریف منابع نه‌تنها با شیوه‌ی تدریس علمی غربی نزدیکی‌ای ندارد، بلکه در گستره‌ی مدارس ابتدایی نیز مردود است. هنگامی‌که جلوی منبع ایشان به جای دهخدا که نگارنده‌ی امثال و حکم است، نام فردوسی برده شود و یا برای اثبات فرضیه‌ای به جای استفاده از منبع مرجع ـ که اینجا باید شاهنامه‌ی فردوسی باشد ـ منبعی فرعی و غیرقابل استناد داده شود.

از اینها گذشته اما این‌گونه قضاوت نادرست با منسوب دانستن اشعاری الحاقی به فردوسی، همچون بیت بالا و یا منسوب کردن بیتی از اسدی طوسی که در متن آمده:

زنان را همین بس بود یک هنر / نشینند و زایند شیران نر

باز هم به فردوسی، آیا ریشه در فقر دانش و مطالعه دارد و یا غرض‌ورزی با فردوسی به عنوان شاعر ملی ایرانیان؟ شاعری که افسانه، اسطوره، حماسه و تاریخ ملت ایران را تا دوره‌ی حمله‌ی اعراب در زبان و اثری یگانه نگاشت. اثری که نه‌تنها زبان فارسی را زنده نگاه داشت و تأثیری ژرف و تعیین‌کننده‌ بر آثار ادبی پس از خود نهاد، بلکه بر هویت ملی ایرانیان تحت سلطه‌ی بیگانه روحی تازه دمید و به حق سمبل هویت ملی همه‌ی ایرانیان گشت.

 

اما آیا نتیجه‌ای که ایشان از چند بیت الحاقی به شاهنامه که البته در فرهنگ لغت یافته‌اند، گرفته‌اند توهین به این مهمترین اثر ادب فارسی نیست و چهره‌ی شاعر ملی ما را که تأثیر به سزایی در زبان و ادب فارسی و فرهنگ ایرانی داشته، خدشه‌دار نمی‌کند. نه! چنین شایسته نیست که شاعران و اندیشمندان بزرگمان را "ارج" نهیم! این‌گونه "ارج‌گذاری" چه تفاوتی دارد با "ارج‌گذاری" حاکمیت جمهوری اسلامی که میراث فرهنگی را ویران می‌کند؟!

برای اهمیت شاهنامه برای ایرانیان به نقل قولی از استاد جلیل دوستخواه بسنده می‌کنم: "هنگامی که یک استادِ آگاه و فرهیخته‌یِ مصری در پاسخ به پرسشِ هم‌تایِ ایرانی‌اش از چرایی‌یِ عربی‌زبان‌شدنِ مصریان با آن پیشینه‌ی کهنِ فرهنگ و تمدن‌شان، گفت: «سبب ِ چنین فرآیندی، این بود که ما فردوسی و شاهنامه نداشتیم.»، همه چیز را به درستی در یک جمله بیان ‌کرد." (تارنمای کانون پژوهشهای ایران‌شناختی)

 

حال بنگریم که آقای علوی ریشه‌ی نگاه زن‌ستیز در ادبیات فارسی را بیش از هرجا در کجا جسته‌اند!

"در آئین‌های ایرانی و نه در معارف اسلامی با چنین زبانی از زن سخن نرفته است. در این آئین‌ها در بدبین‌ترین تاویل‌ها زن به مثابه انسان به رسمیت شمرده شده است. شاهنامه‌ی فردوسی از آن جهت که عمدتاً داستان «پهلوانی» ایرانیان و افسانه‌ی «پهلوانان» ایران است، یک تلقی بسیار مردسالار را از تاریخ و دگرگونی‌های آن عرضه می‌کند. بین این تلقی مردسالار از تاریخ و نگاه شاهنامه به زن، نوعی هم‌بستگی وجود دارد که قابل چشم‌پوشی نیست. این نگاه، نگاهی است که جنبه‌هایی از تاریخ باستان ایران را رقم زده و شئونات گوناگون جامعه‌ی ایران پیش از اسلام را تحت تاثیر خود قرار داده است. نشانه‌های این نگاه را می‌توان هنوز در ناخودآگاه جمعی ایرانیان یافت. یکی از جنبه‌های چنین نگاهی که با ملی‌گرایی افراطی و نوعی مذهب قشری سازگاری دارد، نگاه تحقیرآمیز به زنان است." (ص132)

 

در واقع آقای علوی یکی از دلایل مهم سلطه‌ و ادامه‌ی فرهنگ مردسالارانه در گستره‌ی ادب فارسی را شاهنامه‌ی فردوسی و تأثیر به سزای آن می‌دانند.

اما چطور می‌توان با آوردن ابیاتی الحاقی از فردوسی بر تصویر زنان فرهیخته‌ای چون سیندخت و کتایون در شاهنامه‌ی فردوسی خط بطلان کشید؟! چگونه می‌توان نقش زن ایران‌دوست و پهلوانی چون گردیه را نادیده انگاشت؟! چگونه می‌توان از داستان‌های لطیف عاشقانه‌ی "زال و رودابه" و "بیژن و منیژه" گذشت و به تصویر و موقعیت زنان این داستان‌ها نپرداخت؟! چطور می‌توان تصویر گردآفرید، تهمینه، فریگیس، فرانک، جریره، شیرین، همای، بوران‌دخت، آزرمیدخت و دیگر زنان یگانه‌ در شاهنامه را زن‌ستیز معرفی کرد. شاهنامه‌ای که با اینکه یک اثر حماسی است، بیش از دیگر متون ادبیات فارسی باستان در عرصه‌های متفاوت زنانی فرهیخته، پهلوان، قدرتمند و خردمند را به تصویر کشیده است.

"معرفت‌شناسی تصویر زن" در متن این داستان‌ها نهفته است و نه در ابیاتی الحاقی یا غیرالحاقی که از زبان یکی از شخصیت‌های داستان و یا حتی خود شاعر طرح شود. منظومه‌های عاشقانه و حماسی نیز همچون یک داستان، متنی به هم پیوسته‌اند که برای نقد آنان باید زبان و کُنش شخصیت‌ها تنیده در سیر روایت بررسی شود و نه یک بیت از یک منظومه همچون جمله‌ای از یک داستان برای بررسی کل آن.

 

در شاهنامه‌ی فردوسی به شاه‌بانوانی برمی‌خوریم که دادگر و آبادگرند. از همای گرفته تا بوران‌دخت و آزرمیدخت دوره‌ی ساسانیان. اما این پیامبر اسلام است که پادشاهی زن بر ایرانیان را حقیر می‌شمارد. "به گزارش ابن قتیبه (عیون‌الأخبار، یکم، ص53) و ثعالبی (غرراﻟسّیر، ص736) چون خبر پادشاهی بوران به پیامبر اسلام رسید، گفت: «مردمی که کارشان به دست زنی افتد، به رستگاری نخواهند رسید.» جوزجانی (طبقات ناصری، یکم، ص170) این گزارش را بدین‌گونه آورده است: «پیروزی نباشد قومی را که پادشاه ایشان زن باشد.»" (یادداشت‌های شاهنامه، جلال خالقی مطلق، بخش چهارم، زیر چاپ، ص263) و برای من بسیار شگفت‌آور است که آقای علوی نگاه زن‌ستیز در ادبیات فارسی را تنها در فرهنگ غیراسلامی پیش از دوره‌ی اسلامی می‌جویند، اما به تآثیر به‌سزایی که تسلط اعراب بر زن‌ستیزی فرهنگ و ادب ایرانی به مراتب افزود، اشاره‌ای نمی‌کنند. لااقل ایشان برای اثبات فرضیه‌های خود ابتدا باید متون پیش از دوره‌ی اسلامی را مطالعه می‌کردند و پس از شناخت اساطیر ایرانی، سپس حکم ریشه‌ی نگاه زن‌ستیز را در اساطیر کهن ایرانی می‌دادند.

در این که فرهنگ مردسالار حاکم بر سرزمین ما هزاران ساله است و همواره مسلط، هیچ مناقشه‌ای نیست، اما پرداخت به این فرهنگ در عرصه‌ی ادب، تحقیق و تفحص در متون ادبی باستان و اشراف بر فرهنگ و سنن دیرینه‌ی ایرانیان را می‌طلبد. اینکه آقای علوی ریشه‌های فرهنگ مردسالار را نه در اسلام و قرآن که تنها در اسطوره‌ها و داستان‌های کهن ایرانی می‌جویند، به پژوهشی گسترده در عرصه‌های تاریخ و فرهنگ پیش و پس از دوره‌ی اسلامی ایران و مقایسه‌ی حقوق زن در هر دو دوره و فرهنگ زن‌ستیز دو دوره نیاز دارند. نه‌اینکه با توجیه قرآن به این شکل که: "قطعاً مولوی با آیات زیادی از قرآن آشنا بوده است که در آن‌ها سرشت زن و مرد همگن و هم‌تراز معرفی شده است و هم‌چنین مطرح شده است که زن و مرد به یک میزان در معرض گمراهی هستند." (ص130)، ریشه‌های فرهنگ مردسالاری را در اسطوره‌ها و فرهنگ کهن ایران بجویند و به فرهنگ عقب‌مانده‌تر و زن‌ستیزتر اعراب مسلط بر ایران و تأثیر آن بر شعر فارسی اشاره نکنند.

ایشان تأکید می‌کنند که: "این نگاه زن، مبتنی بر درکی اسطوره‌ای است و از دوران پیش از اسلام سرچشمه می‌گیرد. چنین نگاهی در ادبیات مسلمانان چندان محل توجه نیست و در روایات محدودی که از نظر مضمون با آن سازگاری دارد نیز چندان محل اعتنا نبوده است." (ص131)

در همه‌جای این بررسی ریشه‌ی فرهنگ مردسالارانه اسطوره‌های کهن ایران انگاشته می‌شود، بی‌آنکه به این اسطوره‌ها اشاره‌ای شود. اما در جایی که آقای علوی به اسطوره‌ی آفرینش می‌پردازند، تئوری خود را مبنی بر ریشه‌ی نگاه ضدزن در ایران باستان و بی‌ربط بودن آن به ادبیات مسلمانان را به فراموشی می‌سپارند و ناگهان به اسطوره‌ی آفرینش در فرهنگ سامی می‌پردازند. به جای اینکه به مشی و مشیانه‌ی ایرانی و زرتشتی که دین رسمی ایران پیش از حمله‌ی اعراب بود اشاره کنند، به اسطوره‌ی آدم و حوا و فریب‌خوردن حوا از شیطان و فریب دادن حوا آدم را و نیز تبعید آنان از بهشت و نیز آفرینش حوا از دنده‌ی چپ آدم اشاره می‌کنند. اما اگر ایشان نگاه زن‌ستیز ایرانی را برآمده از اسطوره‌های ایرانی می‌دانند، پس باید به اسطوره‌ی آفرینش در دین زرتشتی و یا کیش زروانی اشاره کنند. دینی که ایزدبانوانی در کنار ایزدان دارد و امشاسپندانی که مؤنث و مذکرند. و نیز مشی و مشیانه‌ای که ریواس‌پیکر از تخمه‌ی کیومرث از خاک سربرمی‌آورند و پس از زمانی آن‌دو از گیاه‌پیکری به مردم‌پیکری تحول می‌یابند و نخستین زن و مرد انسانی را تشکیل می‌دهند. از همان نخستین روز آفرینش در کنار هم و با هم. بی‌آنکه یکی از دیگری آفرینشی زودتر یابد و یا بر دیگری برتری جوید. نمی‌دانم ایشان با این تناقض خود در درج اساطیر چگونه کنار آمده‌‌اند!

 

در پایان اشاره کنم که ایشان تنها به جنبه‌های زن‌ستیز ادبیات فارسی تا مقطع انتشار فرهنگ‌نامه‌ی دهخدا بسنده کرده‌اند و باید عنوان جستار خود را به ادبیات کلاسیک خلاصه می‌کردند، چراکه از نمونه‌های زن‌ستیز در ادبیات معاصر ـ که البته بسیارند و نه‌تنها الحاقی نیستند، که اُرژینال نیز هستند ـ  در این بررسی هیچ اثری نیست.

 

*شمارگان صفحات داده شده در کنار نقل‌قول‌ها همه از فصل‌نامه‌ی باران، شماره‌ی 11 و 12، 1385، سوئد می‌باشند.