نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

نوشین شاهرخی

و افسانه‌ای بیش نیست عشق...

نه بر سنگدلی ناباورانه‌ی او

که ناباورانه

بر حماقت کودکانه‌ام

زار زدم

زار زدم

بر حماقتی که هنوز

دل در گرو اسطوره

در جهان افسانه

سیر می‌کرد

در خیال عشق

بر جای خالی عشقی

که برایم یار بود

و دلبر و همسر

و هیچکدام نبود!

بر دست‌های خالی

که بادکنک رنگین ترکیده‌ای را

ناباورانه

در مشت می‌فشرد

رنگین‌کمان تکه‌پاره

در برابر چشمان کودکانه‌ی من

جهان اسطوره و افسانه

جهان عشق را

در بلوغی مهیب

برای همیشه بدرود گفت

چه دردناک است

بلوغ میان‌سالی

شناخت واقعیت تلخِ دیر

خیلی دیر

که عشق افسانه‌ای بیش نیست

چشمانم می‌سوزند

چشمانم برنمی‌تابند

چنین بلوغ دردناکی را

چشمانم را می‌بندم

دیگر از رنگین‌کمان خیال

از عشق پرفریب

تصویری بر پرده‌ی سیاه نمی‌افتد

سیاهی بیداد می‌کند

تیرگی

سرما سیطره دارد

زمین سرد است

سخت

تاریک

به دستان خالی‌ام می‌نگرم

به دستان بی‌امید

که حتی فریب را

تجربه کرده است

و چه غمگین است جهانی

که تو دیگر می‌دانی

بادکنک‌هایش توخالی‌اند

و فریب

و دل‌بستن به رؤیای عشق

در کویر خشک و بی‌آب واقعیت

سرابی بیش نیست

 

اوت 2006