در حسرت بنفشه
دگرباره حسرت
نوروز در راه است
نوروز خاطره
حسرت
خاطرههای دور
یادهای کودکی
بوی خاک باغچهی خانه
گلی که از گلفروشی دورهگرد
پدر میخرید و با من
در باغچهی خانه میکاشت
بنفش و سفید و زردفام
انگشتان کوچکم
بر گلبرگها مینشست
انگشتانی کوچک و لطیف
انگشتانی پر از آرزو و امید
بر مخمل درخشان بنفشی
که زیباترین رنگ را
جامه داشت
گلی پنجروزه
که در خاطرم تنید
جاودانه
و در یاد من جاودانه گشت
حسرت آن بنفشهی کوچک
آن دستان کودکانه
که یأس نمیشناخت
تبعید نمیشناخت
و نمیدانست
که نوروز در سرزمینی بیگانه
چه بیرنگ و بوست
چه غمگین است
نوشین
شاهرخی
18/
03/ 2006
|